هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هشت بهمن شد

بدنم خیلی سوسول شده با کوچکترین سرمایی گلودرد و داستان ....البته که خب وضعیت روانی آشفته ای دارم. برای همین ایمنی بدنم اینقدر پایین آمده. دی لوییس و حضور دوباره اش توی زندگیم یکی از عوامل این آشفتگیست. امروز یادگرفتم که حضورش به خاطر پر کردن نیاز یا نیازهایی است که دارم. حالا باید بفهمم این نیازها چه هستند و چه کارشان می شود کرد. این خوب و مبارک است. 

خلاصه که اوضاع جالبی نیست. هرچند ظاهر کار را خیلی حفظ و حراست می کنم اما باطن چنگی به دل نمی زند. ظاهری که امروز ساختم و زدم بیرون ظاهر ادمی بود تر و تمیز و خوش استایل و ترگل ورگل. اما باطنی دست و پاچلفتی ترین و مضطربترین بودم. حتی آدرس خانه را نمی توانستم پیدا کنم. یک جور خیلی مضحکی گیج و داغون بودم. 

خانه هم رسیدم گلودردم شروع شد.