امروز بعد از چند روز شروع کردم به چرخیدن توی اینستاگرام و کانالهای خبری. راه نفسم گرفت و اشک بود که سرازیر می شد . هر چقدر با خودم کلنجار رفتم که بیرونی پیاده رویی چیزی داشته باشم نتوانستم. تنها دلخوشیم شده سفر یک روزه ی جمعه. دلخوشی که نه انگار یک جوری کندن ازینجا و پاره کردن عادتهای روزمره. دی لوییس هم انگار همیشه هست. شاید چون زندگیم آنقدر خالی است که این طور شده. نمی دانم اما می دانم که این را نمی خواهم.
حوصله ی نوشتن ندارم. بهتر است بروم کلاس دوساعته را شرکت کنم و بعد هم کمی زبان بخوانم. به گمانم این کارها کمی حالم رابهتر می کند. کمی ازین غم و کسالت و بطالت خودم را بیرون می کشم.