هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

آخر مهر شد و من هنوز زنده ام.

عنوان پست سانسور شده ی   جمله ی آخر مک کویین توی فیلم پاپیون است:

 " آهای حرومزاده ها من هنوز زنده ام!" 

البته کاری به فیلم و فیلم بازی ندارم که خودمان قشنگ در حال زندگی کردن توی ژانر ترکیبی وحشت و درام و کمدییم‌. بگذریم..‌. 

دیروز سفرم یکروزه ام را رفتم و آخ که چه خوب بود و چه سخت. همراهی آرزو هم کلی درس برایم داشت. رفاه و آسایش ظاهری لزوما آرامش با خودش ندارد. البته که خودم این را می دانستم اما انگارهرچندوقت یکبار باید نمونه ی عملیش را ببینم تا قشنگ بفهممش. من و آرزو توی شرایط مساوی بزرگ شده ایم. خیلی از چیزهایمان شبیه هم بوده توی بچگی و نوجوانی. هرچند ادعا می کند که من وضع بهتری داشته ام اما به نظرم مرغ همسایه برایش غاز بوده آن وقتها. چون واقعا تفاوتی نبود. غیر از تفاوت در تعداد مونث و مذکر دور و برمان. آرزو می گوید چون من تک دختر بوده ام بیشتر تحویل گرفته می شدم‌. اما خود من این طور فکر نمی کنم. به نظرم همین که خواهر بزرگتری داشت که زمان بلوغ به دادش برسد خودش تمام محاسن تک دختری مرا _ اگر محاسنی بوده_ یکجا با خودش دارد. 

بعد از دبیرستان او رشته دانشگاهی خودش را رفت و من هم همین طور. زود ازدواج کرد و بچه دار شد. کار خوب و درآمد خوب و شوهر سر به زیر و حرف گوش کن. هر چند همه ی اینها را بد می داند امروز و این که زود اسیر شده و از زندگی چیزی نفهمیده و ‌... 

من هم مثل تمام آدمها ناخودآکاه دیروز افتاده بودم توی فاز مقایسه ی خودم و آرزو‌. نمی دانم علیرغم تمام چیزهای خوبی که علی الظاهر او دارد و من ندارم احساس کردم من انگار بهتر زندگی کردم و می کنم. یعنی هرچند من وضع مالیم مانند آرزو خوب نبوده و نیست اما کمتر هم حسرت چیزی را خورده ام. به نسبت رهاتر و بی خیالتر عمل کرده ام و زندگی برایم میدان جنگ  و ترس دائم نبوده. 

مذهبی نیست اما دیروز روسریش را از سرش برنداشت و گفت وقتی با شوهر و بچه هایم هستم می توانم این کار را بکنم فقط. جل الخالق. یا این که خیلی چیزهای دیگر.دیدم من کلی ریسک و خطر کرده ام توی زندگی طوری که روسری نداشتن برایم، آن هم توی جمعی مثل جمع دیروز مثل آب خوردن می ماند. 

خلاصه که فارغ از سفر که حال خوب خودش را دارد فکر کردن به همه ی این چیزها باعث شد با خودم شفیق تر باشم و مفتخر حتی. با خودم گفتم دمم گرم به خدا. 

این دمم گرم  گفتن را این روزها خیلی لازم داشتم. روزهایی که آونگ بین امید و ناامیدیم. روزهایی که گاهی فکر می کنم ناتوان ترینم و درمانده ترین. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد