هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و چهار مهر و ایده ی جدید و خام من

دیروز خوب بود. همه چیزش . هرچند من عادت توی فضای باز بودن را به طور کل از دست داده ام  و پوست صورتم بعد از باد و آفتاب طولانی یک جری برافروخته و مشکل دار می شود اما در مجموع می ارزید. هشت ساعت کامل با دوستم حرف زدم و غذا خوردم و چایی. کلی هم با هم توی هوای خوب پاییزی راه رفتیم و امان از حرفهایی که تمام نمی شود. چرا تمام نمی شوند جدی؟ توی حرفها ایده ای بهذهنم رسید برای همان داتان بیست بیست و پنج. مغزم تنبل شده و امروز که اصلا قدرت پروراندنش را نداشتم و مثل گیج ها بودم. اما فکر می کنم اگر با یک موجود به قول اصلان ذیصلاح و ذیشعور! مشورت کنم چیز خوبی از تویش دربیاید. برایش ذوق دارم. 

این که چرا امروز گیج بودم هم برمی گردد دوباره به بیداری دیشب برای دیدن هر 5 قسمت مینی سریالی به اسم کندی که از نظر من به زور 3 می گیرد از ده. اما خب تا چهار صبح بیدار ماندم تا ته کاررا در بیاورم! خب  هر کس یک مشکلی دارد دیگر!  راستی اشتراکم را  نه در  فیلیمو و نه  درنماوا دیگر  تمدید نکردم و تا امروز هم بر تصمیم خویش پای فشرده ام. بس که هر چیزی می گذارند چرت و پرت است. شاید فقط دلم بخواهد روزی روزگاری مریخ را ببینم که آن هم نمی ارزد به ماهیانه اشتراک دویست تومانی دادن. منی که خوراکم  یک وقتی دیدن و پیگیری زردها ی وطنی از این دو پلتفرم بود با این کار رسما قیام کرده ام! 

کتاب خیره به خورشید یالوم را شرع کردم. یادم افتاد چرا دفعه قبل هم تا نیمه بیشتر نخواندم. اصلا به جذابی و لب مطلبی کتابهای دیگرش نیست. به گمانم بس که خود یالوم اضطراب مرگ داشته ،نتوانسته در مورد این اضطراب خوب بنویسد. یا بهتر بگویم نتوانسته مثل همیشه ذهنش را جمع و جور کند. خورشید استعاره از مرگ است و فکر کردن به مرگ تشبیه شدن به زل زدن و خیره شدن به خورشید که خب آزاردهنده هست . در کل تا اینجای کار باز هم مانند دفعه ی قبل کتاب برایم آنقدر جذاب نیست. هرچند گویا با خودم گفته ام این روزها تا خون در رگم است یالوم خواهم خواند! جوری متعهدانه و قسم خورده  مجموعه کتابهایش را دوره می کنم که برای خودم هم جالب است. 

برای سفری یک روزه دوباره با تور قبلی ثبت نام کردم. خدا به خیر بگذراند. امروز که جوگیر بودم و سریع پرداخت و ثبت نام کردم اما معلوم نیست تا جمعه  وضع روزگار روانیم در چه حالی باشد . به هر حال پول دادن برای من به مثابه ی عمل انجام شده است و شده سینه خیز بروم هم نمی گذارم پول پرداختی بسوزد! چنین اسکوروچ متعهد به پولیم. 

امروز با خودم فکر می کردم توی شش ماه گذشته چه ماجراها که از سر نگذراندم. دی لوییس، پایم، گلنار و این اخیر بالا و به هم ریختن اوضاع  شهر و کار و همه چیز. بعد یک جورهایی به خویشتن خویش مفتخر شدم که در هر صورتی  خودم را قربانی ندیده ام  و توی خودم مچاله نشده ام. یک جوری انگار به هر شکلی خواسته ام اوضاع را عاملانه راست و ریست کنم. این را خیلی دوست داشتم. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد