هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و چندم مهر و کلا از بالا تا پایین تو این مملکت توهم زدیم!

به گمانم طبیعی نیست. بعد از مدتها که هیچ کس کامنتی نمی گذاشت پست قبلی من دوتا کامنت داشت و که یکیش ترساندتم. نمی دانم یک جور آشناخوان هراسی دارم! نکند اشنا باشد که از پادردم خبر دارد و دقیق می داند که زانویم ناراحت است؟ بعد رفتم هر هیجده نوشته ام را خواندم و دیدم یک جایی خودم اشاراتی به این درد مزمن کرده ام. اما باز هم آرام نشدم. حالا از چه چیزی می ترسم هم خدا می داند:)

بعد خودم را مقایسه کردم با مارشا لینهان. روانشناس معروفی که خالق یکی از بهترین رویکردهای درمانی در روانشناسی است و کتابی نوشته در مورد خودش. اسم کتاب را هم گذاشته ساختن زندگی که ارزش زیستن دارد. توی کتاب فیها خالدون زندگیش را ریخته بیرون. این که چطور خودش اختلال شخصیت داشته و چه مصیبتهایی کشیده و ... همه چیز را نوشته. یا همین یالوم توی کتاب من چگونه یالوم شدمش رب و رُب خودش و زندگیش را ریخته روی دایره . اینها دوتا آدم معروفی هستند که شهرتشان جهانی است ان وقت من که کلا یک آدم معمولیم این جا و در حال خوردن ماستم، ازین که چند تا سوتی و چند تا دیالوگ ذهنیم را نوشته ام می ترسم . می ترسم که نکند آشنایی اینجا را بخواند. 

یکی نیست به من بگوید که چرا این قدر متوهمی ومثل بزرگ مملکتت مغزت پارسنگ برمیدارد؟! لابد همان قدر که سلام فرمانده کشورهای دنیا را درنوردیده، خوانده شدن اینجا توسط آشنا هم مرا تیره روز و نگون بخت خواهد ساخت! 

خدایا پناه میبرم به خودت!

نظرات 1 + ارسال نظر
لیدا دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت 18:33

من هم حاضرم با صد تا غریبه حرف بزنم اما دهنم رو ببندم پیش آشنا،چون هر وقت حرف زدم بعدش پشیمون شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد