هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و دوم مهر بین آرامش مطلق و بیقراری خالص تاب می خورم

توی این بیست و دو روز گذشته تجربه ی هزار جور احساسات متفاوت  و متناقض را با هم داشتم. مثلا امشب یکی از عجیب ترین ها بود. خودم  بعد از یک هفته  و گفتن تمام حرفهای ناراحت کننده به دی لوییس ، امشب برایش چیزی نوشتم  دری وری بود. این که وی پی ان خوب دارد یا نه ؟ بعد احساس کردم خیلی مسخره است. پاکش کردم.  متوجه شده بود و بعد خب خیلی  سرد و خنثی دو سه جمله ای نوشت.  از سرد و بی تفاوت بودنش  به هم ریختم.  خب اگر گرم هم  می گرفت مسلم یک جور دیگری اعصابم به هم می ریخت. خلاصه که از هرجهتی می روم یا به اره می خورم یا به تبر! (این تشبیه مسخره  را از خودم ساختم  که یعنی خیلی اذیتم و سردرگم!)

بگذریم بعدش هم طبق معمول روحیه تین ایجیری زدم از همه جا پاکش کردم. مهسو هم که گفته فردا برویم گشت و گل گشت. از الان عزایش را گرفته ام و دلم نمی خواهد بروم. اصلا هم دلم نمی خواهد. صبح ها به خاطر دیرخوابی و بدخوابی سخت از رختخواب می کنم و دو سه ساعتی طول می کشد تا ویندوزم بالا بیاید و اپهای ویروسی شده ام کج دار و مریز شروع به کار کنند. قرار صبحانه کمی برایم زیادی است به گمانم. نمی شود به همش هم زد یعنی دیگر خیلی دیروقت است و مهسو هم مثل تمام انسانهای سالم و نرمال در حال دیدن خواب هفت پادشاه است. شرایط اره و تبری  باز هم برقرار است گویا!

با بدبختی هرچه تمام تر و بی حالی در حالیکه بند بند تنم زار میزد ورزش کردم و سعی کردم روتین رها شده را دوباره روتین کنم! کارهای مضحک دیگری هم کردم که درین مقال نگنجند بس که یکجوری اند و می ترسم  همان یک نفری که اینجا را می خواند و لایک میزند معرفی ام کند به مهرگان یا میمنت! 

یک فصل دیگر از کتاب مامان و معنای زندگی را گوش کردم و فیلم مسخره ای هم دیدم به اسم د لاکیست گرل این د ورد و اینها که بول شت محض بود به نظرم. برای کار هفته ی بعد هم یک برنامه ریزی نصف و نیمه ای کردم  و باید تا حدودی بروم توی کار جدیت. طبق نظر بندورا من باید ده مهر چندسال پیش را به یادم بیاورم و این که چقدر کارآمدم و دیسیپلین مدار و کلا آدم حسابی. این که اگر بخواهم می توانم کاری کنم کارستان. احساس می کنم یک جورهایی دارم به این حال و هوا نزدیک می شوم. معمولا شروعش  با یک پاکسازی محیطی اتفاق می افتد و بعد داستان  سمت و سوی خوبی می گیرد. پاکسازی محیطی دمار از روزگارم درآورده. به گمانم تا آخر مهر اوضاع را ردیف می کنم و بعد هم بووووم!


نظرات 2 + ارسال نظر
. جمعه 22 مهر 1401 ساعت 06:29

لینوکسی باش تا مغزت ویروس نگیره.

M.t جمعه 22 مهر 1401 ساعت 02:45

قطعا همینطوره ، بی شک تا اخر مهر به تمام خواسته هات میرسی ، یا لااقل تو مسیرش قرار میگیری ،
ورزش فراموش نشه ، برا زانوت خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد