هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

یازدهم مهر: دوباره میسازمت؟

این که بالا گذاشت رفت یا بهتر بگویم ، خواستم که برود تجربه ی عجیب و در عین حال دردناکی بود. دلم نمی خواست این طوری برود. اما خب شد یعنی می توانست این رفتن حتی بدتر باشد. اوضاع یکجوری پیش می رفت که کار مدام خراب و خرابتر می شد. نه من آنقدرها آرامش داشتم که سامانی به امور بدهم و نه بالا یک قدم برای سامان برمی داشت. خلاصه که شیرتوشیر بدی شده بود. کار درستی کردم و درد این روزها را باید تحمل کنم. می توانم؟ چاره ی دیگری ندارم. 

از آن طرف دی لوییس و اذیتهایش را هم باید اضافه کرد. یک جور بودن و نبودن. تعلیق بین خواستن و نخواستن. تعلق داشتن و نداشتن. آونگی بین عشق و نفرت. محبت و خشم. روزهای گرفتاری به پی ام اس دلتنگ می شدم و هیجانهایم به اوج می رسید. به هم ریختگی هورمونها، زمام کار را دست میگرفت و یک جوری نرم میشدم. این بار تصمیم گرفته ام جلوی همه ی سندرومها و به هم ریختگی ها مقاومت کنم . از وسط بودن کنار بکشم و بروم طرفی که منطق می گوید. می توانم؟  چاره ی دیگری نمی شناسم. 

بیکاری  این روزهاو بی پولی بعدش هم هست. مشکل اینترنت و قطعی پیام رسانها، دست مرا هم مثل خیلیها توی پوست گردو گذاشته. بدجوری هم  گرفتارم کرده. یک هفته ی دیگر می شود یک ماه که هیچ درآمدی نداشته ام. باید استارت زبان خواندن و نوشتن مقاله را بزنم. دست و بالم را جمع کنم و چهارصد و دو برای ثبت نام دانشگاه ، حالا هر جا که شد، کارهای اولیه را انجام بدهم. می توانم؟ تنها راهی است که شاید کورسویی از امید در آن باشد. 

زانودردم و بالا رفتن سن هم هست. متابولیسم بدن پایین می آید و وزن  زیاد و زیادتر می شود. استارت ورزش را یک ماهی می شود که زده ام. روغن و  شکر و کربوهیدرات را هم تا جایی که بشود کنترل می کنم. وزنم را به حدنصاب می رسانم جوری که فشار زیادی روی زانوهایم نباشد و تا جایی که بشود بدنم را فیت نگه می دارم. می توانم؟ به گمانم این یکی را بهتر از هر کار دیگری می توانم و البته که باز هم چاره ی دیگری غیر از آن  ندارم. 

انزوا و نداشتن رابطه ی اجتماعی هم هست. دوهفته یک بار با تور طبیعت گردی سفر یک روزه بروم، تا حدودی این مشکل  برطرف می شود. استارتش را هم جمعه ی گذشته زدم. تجربه ی بدی نبود خدایی. باز هم می روم؟ تلاش می کنم که بروم و چاره ای هم نیست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد