هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هشت مهرماه: توی اتوبوس و ترافیک جاده ی شمال

یکی از آزاردهنده ترین موضوعات می تواند سفر پنج صبح باشد. یعنی باید چهار صبح بیدار  شوی و جمع و جور کنی. من صبح در حال فحش و فترات خودم را از مبل کندم. چرا مبل؟ چون تا دو صبح کلنجار رفتم با خودم و  نتوانستم بخوابم. بعد رفتم توی هال  به زور خودم را روی مبل خوابوندم.  تا چشمم گرم شد آلارم گوشی صدایش درآمد. خب دیگر تو خود بخوان حدیث مفصل ازین مجمل!

سفر خوبی بود. البته هنوز ادامه دارد و کماکان با سختی توی راهیم. یک چیزهایی در مورد خودم فهمیدم این که زیاد حوصله ندارم. البته که غیر طبیعی نیست. امروز تنها روزی بود که به بالا فکر نکردم  این حسن کار بود. یک چیزی در من هست که اجازه قاطی شدن و صمیمی  نه به خودم میدهم و نه به بقیه. 

خلاصه که عجیبم خیلی عجیب. 

توی جنگل بودن خوب بود. مه و شبنم و باران. عالی بود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد