هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هفتم مهرماه : نقش اذان در این روزهای من

توی دو طرف کوچه دوتا مسجد بزرگ است. وسط کوچه هم یک حسینیه بزرگ. البته که حسینیه فقط دهه عاشورا نذری میدهد و بقیه سال تعطیل است. اما مسجدها فعالند. نماز جماعت برگزار می کنند و در روز سه بار اذان پخش می کنند. لاکی آس! اگر سنی بودیم می شد پنج بار. کاری ندارم به این حرفها. فقط این که من با اذان صبح می خوابم و با اذان ظهر بیدار می شوم. سنگین و تب کرده. انگار از جنگ برگشته باشم تمام تنم درد می کند. فک و دندانهایم از فشار زیاد تیر می کشند. 

سریال ندیمه را هم بی خیال شدم. به جایش نشستم و داستان سریال و این که چه می شود را خواندم. نفس راحتی کشیدم و بی خیال ادامه دادن. فردا هم که قرار است بروم سفر. خب این هم از این. آهان امروز روز ورزش است. ورزش سخت! 

به بالا پیام دادم که چطوری؟ یک هفته گذشته. خیلی تلگرافی جواب داده : میگذره. شکر. تو چطوری؟ . این همه نقطه توی یک پیام عادیست آیا؟ نه خب این روزها چیزی عادی نیست. این که آرش عاشوری نیا خیلی یهویی از دنیا برود چی؟ این که من ده سال باشد عکسهایش و زندگیش را پیگیری کنم چه؟ این که سوگوار این همه آشنای غریبه ام عجیب نیست آِیا؟ لعنت به عصر اطلاعات. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد