هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

سوم مهر: سحر میشه این شب

هم چنان صبح و شب کتاب من چگونه یالوم شدم را گوش می کنم. امشب هر سی و دوفصلش تمام شد. آخر کتاب از قول نیچه می گوید این بود زندگی پس دوباره خواهم زیست. 

خدا می داند چقدر یالوم را دوست دارم و چقدر با او حس نزدیکی زیاد دارم. همه ی حرفهایش را جوری می فهمم انگار که حرف خود من باشد. جایی از کتاب می گوید هر چه حسرت در زندگی کمتر، پذیرش مرگ راحت تر. به  بزرگترین حسرتهای زندگیم فکر کردم. دیدم بیشتر از فقدانها و نداشته هایم نالانم. چیزهایی که کوچکترین دخالتی درآنها نداشتم. فقدان والدینی همراه و راهنما. این که مجبور بوده ام والد والدینم باشم به جای این که فرزندشان. چاره ای نبوده. یا خیلی چیزهای دیگر. 

اماچیزهایی که دست من است و می شود تغییرشان داد. هنوز دیر نشده و نباید بشوند جزو حسرتهای همیشگی. نباید بشوند بخشی از زندگی نزیسته. این که جایی  آزاد و امن زندگی کنم. به گمانم می شود این را عملی کرد. 

خلاصه که همین.

امروز به خودم گفتم شرایطت غیر معمول است از خودت انتظار رفتارمعمولی نداشته باش. کمی آرام شدم . با مهسو هم حرف زدم و خیلی خوب بود. ورزش را هم با اپلیکیشن و توی خانه پیش میبرم و از خودم راضیم. 

همه ی  پیام رسانها قطع شده اند و خیلی از سایتهای کاملا معمولی هم باز نمی شوند. 

با خودم زمزمه می کنم : تموم میشه این شب ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد