هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

امروز

از وسط هفته درگیرم و کماکان درگیرم. مدام حس مچاله شدن قلبم را دارم و انتظار می کشم. انگار این بار رفته ام توی یکجور انکار دیگر. منتظرم دستی از غیب بیاید و بگوید هی اینها همه اش خواب بود. اوضاع توی بیداری خیلی خوب است. 

خودم هم همه اش می خواهم اوضاع را بهتر کنم برای خودم. توان تحلیل  پیچیدگی احساساتم را ندارم. اما به تجربه یاد گرفته ام اینجور وقتها با چنگ و دندان هم که شده کیفیت امور روزمره ام را پایین نیاورم. خوب غذا بخورم نه زیاد و نه کم. یعنی شش دانگ حواسم را جمع می کنم. هرچقدر دلم پرخوری و هله هوله می خواهد این جور وقتها، مثل یک انسان استوار تلاش می کنم زیاده روی نکنم. چون می دانم عاقبت این زیاده روی یعنی خشم بیشتر از خودم و سرزنش و پیچیده تر کردن اوضاع.

 دلم نمی خواهد از رختخواب بیرون بیایم مثل همیشه ی این جور وقتها. هر جوری شده به هوای هر چیز مزخرفی حتی شده دیدن یک قسمت از یک سریال خودم را از تخت بیرون می کشم. موقع شستن دست و صورتم گریه ام می گیرد. ولش می کنم که تا وقتی اشک هست بیایدو ... خلاصه که تلاش می کنم اوضاع را مدیریت کنم هرجوری که شده و البته که فکرهای عجیبی توی سرم مدام در حال چرخیدنند. دریا و دریا و چند ساعت بعد که مهم نیست در کدام ساحل و کی پیدایت می کند. بعدش مهم نیست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد