این پیام دومین جمعهی سال جدیده که واقعا حس خود کوزت بینی شدید دارم و در عین حال خانوم تناردیه هم هستم:) حالا خیلی وارد ریز جزئیات نمیشم فقط سربسته اشاره کنم که کماکان در حال شستن و رفتن بودم:) به قسمی که عصری توان تکون خوردن نداشتم و نتونستم طبق قرار معهود جمعهها برم برای صلهی ارحام و دیدن فمیلی.
حتی صبح با خودم گفتم از نیکوصفت براشون شله قلمکار بخرم و دیگه خودم آش درست نکنم به دلیل درگیری با تمیزکاری. اما خب واقعا توان نداشتم.
به مادرم تلفن کردم و گفتم درگیر کوزت-تناردیهی همزمان بودم و خلاصه نای در بدن ندارم. گفتم بعد از همهی کارای خونه رفتم ماشینمم تمیز کردم. بنده خدا چی داشت بگه.به گمونم با خودش فکر کرد این دختر من از اولم صحیح و سالم نبود و یه تخته کم داشت؛)
بعد که تلفن مادرمو قطع کردم، دیدم خیلی گشنمه. دوتا سفیده تخم مرغ پختم و با سنگک خوردم. ولی انگار نه انگار. هییییچ حس سیریی نداشتم. بعد چندتا بادوم هندی و پسته خوردم و رفتم حموم.
در حال رسیدگی به پوست صورت بودم که یهو دیدم واقعا گشنمه و هیچیم تو خونه ندارم. غیر از دوتا تیکه ماهی تو فریزر هیچ گوشتی در منزل موجود نیست. گذاشتم بعد از تعطیلیا اساسی خرید کنم. اما در حال حاضر بیافراست خونه.
دیگه چارهای نبود از اسنپ فود چلوکباب سفارش دادم با زیتون پرورده. هنوز نیاوردنش:) گفتم بیام رسالت روزانهنویسیمو ادا کنم ، چون بعد از چلوکباب خوردن ساعت ده و نیم شب معلوم نیست به چه خلسهای فرو برم:)
اما واقعا تعریف از خود نباشه، خونه قشنگ و حسابی ترو تمیز و مرتب شده. جوری که دلم نمیاد دست خیسمو به در کابینتی جایی بزنم. ازون مدلا که تو کارتونا ستاره ستاره ای و برق برقی نشون میدن تمیزیو. قشنگ ازوناست. اما خب به قیمت چاکلزی به معنای واقعی تموم شد.
یه چلوکباب باید به این کارگر فول تایم میدادم وگرنه انصاف رعایت نمیشد:))
به مادرم گفتم فردا میام پیشتون. حالا فردا میخواستم برم واسه ترمیم ناخن و این داستانا. اما خب حالا یه کاریش میکنم. نه این که نشه هردوتا کارو کرد، میشه ولی من برنامهی کاری هم دارم برای فردا. زینرو خیلی همهچی تو هم تو هم میشه.
کمر درد نمیگیری؟؟؟
مرسی عشقم
خودت به اندازه کافی چاکلز میشی
خلاصه در خدمتم
پایان چاکلزی زیبا بود. چلوکباب و زیتون پرورده
جای شما سبز
سلام عزیزم،مادر نزدیکه بهت؟چرا هیچوقت نمیاد بهت سر بزنه؟آخه شما که اکثرا تنهایی مثلاً بیاد گاهی پیشت بمونه یکمی از تنهایی در بیای
سلام دوست جان
راستش من خیلی حس تنهایی ندارم و این موضوع اذیتم نمیکنه. کما اینکه اگر اذیت بودم میتونستم با پدرومادرم زندگی کنم.
بعدم این که من تو خونه کار ثابت دارم. یه روز جمعهها معمولا کاری ندارم که اونم من میرم پیششون.
یه بارم مادرم اومد خونهم. ولی خب من همش سرکار بودم تا شب و فکر کنم کامل حوصلهش سر رفت. خونهی خودشون نسبتا پر رفت و آمده.
یه مشکل دیگه هم هست این که خونهی من پله داره و آسانسور نداریم. مادر منم پادرد و کمردرد داره و پله براش سخته.
نوش جان
ممنونم ممنونم
خونه تمیز ستاره ای مبارکت باشه عزیزم صحت حمام چلوکباب هم نوووش جونت
ممنونم سمیراجان
خسته نباشی هنوز بیوتی عزیز
دقیقاً میشه از توی نوشتههات برق برقی همه جا رو حس کرد :))))
دلم میخواد یکی بیاد خونه ما رو اون مدلی تمیز کنه
نوش جونت
میخوای بیام؟