هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

روز بیست‌وپنجم از چله نویسی: خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته

عنوان جیگر شرحه‌کن پستو داشته باشین که ادامه بدیم ای خدای بی‌نصیبان طاقتم ده و داستان:) بانو مرضیه میخونن و با گفتن ای خدای‌ بی‌نصیبان قشنگ دلارو میبرن صحرای کربلا تو این روز عزیز. 

نمیخوام زیاد وارد جزییات بشم فقط این‌که هرکی خرس و شکلات و این قسم جلفی‌جات تو زندگیش گرفته از مانیست و در دایره‌ی بیوتیان فی الواقع جایی نداره:) بره همون با نصیب و قسمتی که ازش گل و شکلات گرفته روزگار بگذرونه:)

بگذریم و وارد امروز بشیم و این که چه کارایی کردم و میخوام بکنم. یجوری نوشتم انگار همین‌طور ردیف نشستین و منتظرین تا من از لحظات بسیار شعف‌انگیزم براتون بگم؛) خودبیوتی بینیو به خودبزرگ‌بینی اضاف کنین، نگارنده از دلش میپره بیرون. 

دیشب خیلی درگیر بازآموزی و خودآموزی و بازنگری در امور کاری شده‌بودم، زینرو ساعت سه به زور خودمو خوابوندم. خب بالتبع امروزم دیر شروع شد و بسیار سخت. با یه دوست نابهنگام یه‌خورده چت کردم و به گمونم از گفت‌وشنودمون چندان راضی نبود و با یه استیکر لبخند پایان مذاکرات و محاوراتو اعلام کرد. 

بعدش یه چیزی خوردم و افتادم به جون خونه. من میگم استاد کلاس چهارشنبه‌ها دوستم داره ولی نشون نمیده:) ببینین فهمیده من تو مرخصیم کلاس امروزو تعطیل کرده. در نتیجه منم با فراغ بال اول خونه رو مارو زدم و بعدم باکس آشغال جاروبرقیو شستم و رفتم. ازین باکس پلاستیکیای قابل شستشو داره فی‌الواقع. 

بعدم یه مقداری حبوبات خیسوندم برای آش جمعه. آشی که میخوام واسه فمیلی ببرم و البته شاید یه خوراک لوبیایی هم برای امروز بپزم. 

ورزشم مدنظرمه. از این اپ ایرانی اپتیت یه برنامه ورزشی گرفتم اما هنوز انجامش ندادم. حالا از امروز استارت کار برنامه رو میزنم. پولیه و بالاخره باید پولم حروم، هرس نشه دیگه:) آهان اینم بگم که با پنجاه درصد تخفیف گرفتم. البته بیشتر ازین قیمت تخفیفی هم ارزش نداره در مجموع. یه نگاه کلی که به تمریناش کردم خیلی فرقی با همون اپ خارجکی و مجانی خودم نداشت. 

حالا در هرحال گرفتمش. از تخفیف اسنپ کلاپم هم استفاده کردم. ازینایی که میگه هزار امتیازتو بدی میتونی پنجاه درصد تخفیف فلان محصول یا خدمتو، بگیری از همونا. فی‌الواقع من الهه‌ی گرفتن تخفیفای مسخره و چرت اینجوریم. میگردم ببینم بسته‌ی اینترنتی ، اشتراک نماوا، فیلیمویی چیزی از دلشون درمیاد یا نه:)) خدا وکیلی خسران دنیا و آخرته. دنیاش این که وقت نازنینت میره پای یه تخفیف احمقانه که عملا تو زندگیت هیچ اثری نداره. خسران آخرتشم این که میتونستی به جاش نمازقضاهاتو به جا بیاری:) 

پس نتیجه این‌که بعد از نوشتن این پست فاخر، قراره ورزش کنم. بعد ازونم بشینم بعد از یه هفته یللی و تللی و حال و حول و عیش و نوش و اوووف و اوووه، کلندر فردارو بچینم و نیز کارای حواشیشو سامون بدم:) حالا اون اصوات مثبت هیژده رو شما بی‌خیال شو. چون واقعا نبوده ولی بقیه‌ش خوب بود در مجموع. یه همچین بی خیالی مطلقیو لازم داشتم. 

ولی خب اینجاست که شاعر میگه هر راحتیی از پی خود سختیی داره:) البته شاعر برعکسشو میگه. منم دیگه راحتیا تمومه و دوباره باید بیفتم تو گرداب کار. اونیم که گفته برو کار می‌کن و کار سرمایه‌ی جاودانیست و اینارم به من فقط نیشان بده:))

لامصب من اصلا سرمایه جاودانی نخوام باید کیو ببینم؟ دوستای قشنگیم که گفتن با کار سرخودشونو گرم می‌کنن تا به چیزای ناراحت کننده نپردازن، حواسشون هست بعدها که جون و جسم این همه کارو نداشتن، با این همه انباشت افکار سرکوب شده میخوان چی‌کار کنن؟:)

خب خداروشکر رسالت  هشدار و انذارمم  انجام دادم و دیگه باید برم سراغ رسالت عرق ریزی. 


بعد از عرق‌ریزی نوشت: واقعا حرف مفتی زدم در مورد این اپ ورزشی و برنامه‌ش. حین تمریناش جوری به تیره‌روزی  افتاده بودم و داشتم از بین می‌رفتم که نمیدونستم به کی بدوبیراه بگم:)) 

خیلی سخت بود:/بعضیاشو تقلب کردم حتی و نصفه نیمه انجام دادم. داشتم جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کردم.

نظرات 11 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 27 بهمن 1402 ساعت 00:37

سلام هنوز بیوتی جان، خوبی؟

سلام سمیراجانم

باغبان جمعه 27 بهمن 1402 ساعت 00:35

بیست و شش بهمن تموم شد چله روز بیست و ششم جا موند.

آره عقب افتادم

زهره جمعه 27 بهمن 1402 ساعت 00:25 https://shahrivar03.blogsky.com/

یعنی جوری امروز کار کردی که حال نداری آپ کنی؟

الان میام می‌نویسم

سارا پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 08:31

این هم از اون پست ها بود، بالاخص قسمت افکار سرکوب شده! شاید هم همینه. کلا زخمهای روحی، شاید اصلا خوب نشه. من هیچ وقت تراپی نرفتم، گاهی فکر می کنم اینقدر کند و کاو خوب نیست، نمی دونم واقعا.
یه مدتی مشاوره برای ازدواج رفتم و واقعا برام خوب بود.
در هر صورت من عاشق کارم، شاید هم چون چون کارم ساعت نه تا پنج نیست، اینطوریم. برای همین خوب این قسمت مرخصی و فان باهاش و درک نمی کنم.
و اون کامنت پوست پرتقال و تراپیست پایین شهر عالی بود

چه خوب که عاشق کاری ساراجانم. زخمها و آسیبایی که خوردیم خوب نمیشن ولی با تراپی و حرف زدن در موردشون، زهرشون گرفته میشه و می فهمیم نمکپاشای زندگیمون چیان و ....

رضوان پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 04:18 http://nachagh.blogsky.com

سلام.مرخصی به خودت میدی، زیر شغلت خویش فرما ست.موافق مرخصی استحقاقی تون هستم چون مرخصی استعلاجی استفاده نمی کنید و در شرایط سخت هم کار می کنید.
مدتی که نوشتن را وانهادید خیلی روزا برمن سخت گذشت.ندیدن دست نوشته هاتون بر من گران می آمد.حالا هم سعی می کنم تاب بیارم دیر نوشتن تان را ،مبادا دلزده شوید از نوشتن.قلم فرسایی های تان شیرینی درکامم ایجاد می کند،وننوشتن های تان چشم انتظاری برجانم می ریزد.ماش همواره نوشتن هدف تان باشد،آنچه را رخ داده.

سلام به روی ماهتون رضوان جانم
خیلی ممنونم که اینجارو میخونین. ولی من هر روز می‌نویسما:) کلا بلاگ اسکای از دستم عاصیه

سمیرا پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 00:55

ممنونم بابت جوابتون

سمیراجانم

زهره پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 00:01 https://shahrivar03.blogsky.com/

هشدار و انذار به حقی بود ممنون... حرف رو انداختی زمین و صاحابش معلوم می‌شند کم‌کم
ولی من، یاد اون عکس پوست پرتقال ریز ریز شده افتادم که نوشته بود «تراپیست پایین شهر»
خلاصه که وقتی پول نباشه برای تراپیست، با پوست پرتقال موضوع حل میشه. در همین راستا، اگر چند روز کار نکنه آدم، مشکلات بی‌پولی هم علاوه میشه به همه فکرهای فلسفی که چرا در دیزی بازه چرا گوش خر درازه و فلان...

مدینه گفتی و کردی کبابم زهره جان
کاملا درست میگی

نرگس چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 20:38

خدا رو شکر خوب استراحت کردی و حالا رفرش و آماده میری برای اسفند پرکار و شلوغ و ایشالا پرپووول...
میگم اون آقاهه که اسمش یادم نیست ولی ساعت رادو داشت و ایتالیا میرفت و فکر کنم گفتی اپتیما داشت و اینا ...ازش چه خبر؟ ولنتاین کاری نکرد؟ گلی بلبلی ساعت رولکسی چیزی....

آفففرین چه همه‌ی اکسسوریشم حفظی شیطون

نه بابا کلا در تنهایی خویش سماق میمکم

سمیرا چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 20:13

ممنون بابت پست یه سوال تخصصی هم دارم بیوتی جان واسه آش از دو روز قبل حبوبات رو توی آب میذاری؟ بهتر از یک روزه، آره؟

کلا حبوباتو نمیشه کاریش کرد. داستان پراصوات خودشونو دارن و تو اب گذاشتنم افسانه‌ای بیش نیست

قره بالا چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 20:05

ما همه بیوتیلیتی (بر وزن تتلیتی) هستیم
و هیچ کدوم هیچ کادویی نگرفتیم


حالا چی میشه من و شیخ رو دعوت کنی دو قاشق از آشت بخوریم؟؟؟

بهتر بابا، مزه‌ی لوطی خاکه، این جلف بازیا چیه آخه

حتما برای من که بسی افتخاره

باغبان چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 18:51

میبینم که هفده و هفده دقیقه پست میذارین:))
دقیقا من همونی ام که تو صف منتظر نشسته بوده منتظر، از صبح چند بار رفرش کردم.
به خاطر قسمت انذار هم سپاسگزارم واقعا راست میگینا!! با این همه افکار سرکوب شده چه کنم؟!تمام امیدم اینه به همچین شرایطی که نتونم کار کنم و خودمو مشغول، نرسم.

به یاد تو بودم همش وقتی ساعتو دیدم:))
حالا جدی نگیر زیاد باغبان جانم اون قسمتو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد