چه عنوان عجیبی شد. دلیلشم اینه که امروز با مرخصی خودم تا پنج شنبه موافقت کردم و فی الواقع جون خستهی خودمو از شر وسوسهی پول، نجات و بهش استراحت دادم.
نمیدونم امروز کجا خوندم که نوشته بود اوکی بابا زندگی اصلا جنگ، ولی یه جنگجو هم استراحت لازم داره دیگه:) خلاصه که سربازبیوتی فعلا تو مرخصیه.
لامصب یجوریم فکرم آزاد شده و شادان و خرامانم که مگو و مپرس. به راحتی دوازده ساعت میخوابم. بعدش بربری و خامه و عسل . در ادامه دیدن یه قسمت از سریال مورد علاقه ولی خز، یه ساعت ورزش و دوش و روتین پوست ، دست آخر هم زرشک پلوبا مرغ و دسرم بستنی:)
یعنی شما فقط برنامه ی خورو خواب و مراقبتو ببین آخه؟ البته به احتمال زیاد فردا دوسه ساعتی اختصاص به کار داره. اما نه کار همیشگی. یه کم انجام کارای نصفه مونده و چیزایی که مدتهاست خیلی رو مخمن ولی خستگی امون نمیده تمومشون کنم.
خلاصه که اوضاع خوبه. اپیزود جدید پادکست رختکن بازندههارم گوش کردم و کلا خیلی حال و هوای تیک ایت ایزی اومده سراغم:) چی؟ تا حالا اسمشو نشنیدین؟ خب عب نداره. هروقت حوصله داشتین همین آخریو گوش کنین.
کاش دغدغهی درآمد نداشتم اینقدر. اون وقت مینشستم یه گوشهی دنجی و مابقی این عمر طفلکیو، میخوندم و مینوشتم. فارغ از همه چیز. اما خب لامصب سه غم آمد سراغم هر سه یک بار غم نان و غم نان و غم نان:)
هیچی دیگه فعلا مورد قابل عرضی وجود نداره. برم بخوابم:))
غم نان رو خیلی خوب گفتی
گاهی غم نان نیست که با کمی قناعت میشه کمتر کار کرد و به جای زرشک پلو و بستنی ,نان و پنیر خورد
پای آرزوها میاد وسط،رفاه و دست و بال!باز برای خرج کردن و حسرت نکشیدن
اینجور وقتاست که باید کار کرد،سختی کشید و سطح بالای استرس رو تجربه کرد اما حس مفید بودن داشت
به خدا من غم نان دارم:) کارگر روزمزدم قشنگ. یه روز کار نکنم پول ندارم.
هرچیم درمیارم دیگه خرج خورد و خوراک میشه. آرزوی ویژه ایم ندارم اصلا. موقعیم که با استرس و سخت کار میکنم حس مفید بودن ندارم و حس اجبارش بیشتر قالبه
یه دختردایی دارم، پنج سالی از من بزرگتره،، اما دخترش تهران معماری میخونه و دختر من هفت سالشه
شاغل در علوم پزشکی ، سالی یک یا دوبار سفر خوب تنهایی و بدون همسر و فرزند میره،جالبیش اینه نه با دوست و رفیق میره و نه با خانواده، با همین کشورهای کوچیک اطراف شروع کرد، امسال اما هند رفت... بنظرم بهترین کارو میکنه..تو هم دستهاتو طبق روال این مدت که وبلاگتو خوندم بزار رو زانوهات، و مثل پلن عروسی، پلن سفر بچین، شده چندماه آروم آروم دلار و یورو بخری، برو یه طرف .. حیف عمر که جاهای کمی رو دیده باشیم، فکرشم آدمو سر کیف میاره..
حالا یه چیزی بگم ؟ من کلا زیاد سفر دوست ندارم. یکی دوبار رفتم همین کشورای همسایه. ترکیه وارمنستان. بعدش اینجوری بودم که خیلیم حال نکردم:)) یعنی ماساژ و فیشال و این چیزا حتی بیشتر بهم کیف میدن
به نظرم هر چند وقت یه بار برنامه عروسی اینحوری بذارین صرفا به خاطر اون قسمت بعدش و فکر آزاد و خواب و بربری و ...
خیلی وقته میخواستم به خودم مرخصی بدم حالا با این عروسیه همزمان شد
ولی واقعا نوشتن رو جدی بگیر هنوز جانم
آورده مالی هم داره
بوخودا
انقدر که تو خوب و باحال مینویسی
حیفه این استعداد رو فقط ماها ازش خبر داشته باشیم
ممنونم گوزل بالاجانم
چه ذوق کردم از حرفت