هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

روز بیست و دوم از چله‌نویسی: پیروزی جون بر پول:))

چه عنوان عجیبی شد. دلیلشم اینه که امروز با مرخصی خودم تا پنج شنبه موافقت کردم و فی الواقع جون خسته‌ی خودمو از شر وسوسه‌ی پول، نجات و بهش استراحت دادم. 

نمیدونم امروز کجا خوندم که نوشته بود اوکی بابا زندگی اصلا جنگ، ولی یه جنگجو هم استراحت لازم داره دیگه:) خلاصه که سربازبیوتی فعلا تو مرخصیه. 

لامصب یجوریم فکرم آزاد شده و شادان و خرامانم که مگو و مپرس. به راحتی دوازده ساعت می‌خوابم. بعدش بربری و خامه و عسل . در ادامه دیدن  یه قسمت از سریال مورد علاقه ولی خز، یه ساعت ورزش و دوش و روتین پوست ، دست آخر هم زرشک پلوبا مرغ و دسرم بستنی:) 

یعنی شما فقط برنامه ی خورو خواب و مراقبتو ببین آخه؟ البته به احتمال زیاد فردا دوسه ساعتی اختصاص به کار داره. اما نه کار همیشگی. یه کم انجام کارای نصفه مونده و چیزایی که  مدتهاست خیلی رو مخمن ولی خستگی امون نمیده تمومشون کنم. 

خلاصه که اوضاع خوبه. اپیزود جدید پادکست رختکن بازنده‌هارم گوش کردم و کلا خیلی حال و هوای تیک ایت ایزی اومده سراغم:) چی؟ تا حالا اسمشو نشنیدین؟ خب عب نداره. هروقت حوصله داشتین همین آخریو گوش کنین.

کاش دغدغه‌ی درآمد نداشتم اینقدر. اون وقت مینشستم یه گوشه‌ی دنجی و مابقی این عمر طفلکیو، میخوندم و می‌نوشتم. فارغ از همه چیز. اما خب لامصب سه غم آمد سراغم هر سه یک بار غم نان و غم نان و غم نان:)

هیچی دیگه فعلا مورد قابل عرضی وجود نداره. برم بخوابم:))

نظرات 4 + ارسال نظر
مونا دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 15:04 https://motherofflowers.blogsky.com/

غم نان رو خیلی خوب گفتی
گاهی غم نان نیست که با کمی قناعت میشه کمتر کار کرد و به جای زرشک پلو و بستنی ,نان و پنیر خورد
پای آرزوها میاد وسط،رفاه و دست و بال!باز برای خرج کردن و حسرت نکشیدن
اینجور وقتاست که باید کار کرد،سختی کشید و سطح بالای استرس رو تجربه کرد اما حس مفید بودن داشت

به خدا من غم نان دارم:) کارگر روزمزدم قشنگ. یه روز کار نکنم پول ندارم.
هرچیم درمیارم دیگه خرج خورد و خوراک میشه. آرزوی ویژه ایم ندارم اصلا. موقعیم که با استرس و سخت کار می‌کنم حس مفید بودن ندارم و حس اجبارش بیشتر قالبه

محبوبه دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 11:08

یه دختردایی دارم، پنج سالی از من بزرگتره،، اما دخترش تهران معماری میخونه و دختر من هفت سالشه
شاغل در علوم پزشکی ، سالی یک یا دوبار سفر خوب تنهایی و بدون همسر و فرزند میره،جالبیش اینه نه با دوست و رفیق می‌ره و نه با خانواده، با همین کشورهای کوچیک اطراف شروع کرد، امسال اما هند رفت... بنظرم بهترین کارو می‌کنه..تو هم دستهاتو طبق روال این مدت که وبلاگتو خوندم بزار رو زانوهات، و مثل پلن عروسی، پلن سفر بچین، شده چندماه آروم آروم دلار و یورو بخری، برو یه طرف .. حیف عمر که جاهای کمی رو دیده باشیم، فکرشم آدمو سر کیف میاره..

حالا یه چیزی بگم ؟ من کلا زیاد سفر دوست ندارم. یکی دوبار رفتم همین کشورای همسایه. ترکیه وارمنستان. بعدش اینجوری بودم که خیلیم حال نکردم:)) یعنی ماساژ و فیشال و این چیزا حتی بیشتر بهم کیف میدن

باغبان دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 08:00

به نظرم هر چند وقت یه بار برنامه عروسی اینحوری بذارین صرفا به خاطر اون قسمت بعدش و فکر آزاد و خواب و بربری و ...

خیلی وقته می‌خواستم به خودم مرخصی بدم حالا با این عروسیه همزمان شد

قره بالا دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 06:57

ولی واقعا نوشتن رو جدی بگیر هنوز جانم
آورده مالی هم داره
بو‌خودا
انقدر که تو خوب و باحال می‌نویسی
حیفه این استعداد رو فقط ماها ازش خبر داشته باشیم

ممنونم گوزل بالاجانم

چه ذوق کردم از حرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد