هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

ادامه‌ی روز بیست ویکم از چله‌نویسی: رفیق من، سنگ صبور غمهام، به دیدنم بیا که خیلی تنهام

جناب چاوشی در ادامه میفرمان: هیشکی نمی‌فهمه چه حالی دارم، چه دنیای رو به زوالی دارم. 

دقت کردین چه قفلی بدی زدم رو آهنگای محسن چاوشی؟ کلنم همه اشک و آه و دل شرحه شرحه کن:) اما واقعا بدجوری می‌چسبه بهم. مثلا همین آهنگش که یه تیکه‌شو براتون نوشتم، قشنگ انگار شرح حال امروز منه. زنجموره و گل‌ناله نمیخوام بکنم اصلا و ابدا. اما یه حال بیقراری دارم که مگو و مپرس. دقیقا مصداق دنیای رو به زوال:/ 

رفتم بیرون خرید کنم، به نظرم میومد در و دیوار دارن بهم چنگ می‌زنن. صف نونواییو که دیدم، باخودم گفتم خداروشکر تو محل ما ملت پول سفر که ندارن هیچ، قوت قالبشونم نونه. یعنی صبح ظهر، عصر جوری نونواییا شلوغن که یاد دم افطار سالایی میفتم که ماه رمضون هنوز رونق داشت. 

الان ملت تو محل ما طفلیا فقط نون میخورن دیگه. صف تافتونی تا خیابون بغلی بود. نونوایی بربری یادداشت زده بود که فقط نون یه دونه میده. اونم ته صفو نمیشد دید. صف سنگکم که اصلا ولش کن:/

سوپری هم رفتم تست پروتئین نداشت. فی‌الواقع هیچ نوع نون دیگه ای نداشت. در هرحال فردا نونم ندارم. میخوام به جاش تو این دنیای رو به زوالم یه غذای پلو خورشتی مفصل درست کنم برای خودم. 

در ادامه‌ی دنیای رو به زوالم، کارای فردارم کنسل کرده و مرخصیمو بسط دادم.‌یه چیپس کامل با ماست موسیرو یا بستنی قیفی هم خوردم. دنیای رو به زوال باید فخیم و کامل همه‌ی ملزوماتش باشن دیگه. 

آهان یه کار دیگه هم کردم. اونم این که سر یه موضوعی، اول مفصل نشستم گریه کردم و بعدم بدون این که صورتمو بشورم یا آبی چیزی بخورم نشستم یه قسمت از شام ایرانیو دیدم. محمدرضا شریفی نیا غذا درست می‌کرد و من هی با دستمال دماغمو پاک می‌کردم. انگار نشستم پای روضه:/

تو همین حیص و بیص رفتم دوتا پرتقال تو سرخ آوردم و نمیدونم کی و چه وقت انگشتمو بریدم:) بعد فکرشو بکنین اصلا نفهمیدم این خون انگشتمه که ریخته تو بشقاب فکر می کردم آب پرتقاله:) بعد که انگشتم سوخت تازه متوجه ماجرا شدم. 

رفتم چسب بزنم به محل بریدگی، نمیدونم چه جوری انگشت اشاره‌مو کوبیدم به کابینت که ناخن نازنین تازه کاشته شدم، شکست. حدود دوساعت داشتم یجوری راست و ریستش میکردم که لازم نباشه براش آرایشگاه برم. از کت و کول افتادم تا بتونم این چیز عجیبو با سوهان صاف کنم:/

به گمونم دیشب تو مهمونی خیلی چش درآر بودم و چشمم زدن:)) باید یدونه ازین سنگای چشم زخم و یدونه هم وان یکاد مینداختم دور گردنم:)) این طور توهم زدما. شما دیگه ببین دنیای رو به زوالی که میگم چه جوریاس. 

هیچی دیگه. ورزشم نکردم. بس که انگار جانی در بدن ندارم اصلا. گفتم حالا ورزشی چیزی هم می کنم با این بی حالی، یهو آسیب میزنم به خودم. البته خداروشکر اوضاع آمادگی بدنیم بد نیست. دیشب یه ساعت تمام اون وسط، با کفشای پاشنه ده سانتی رقصیدم و اثری از زانودرد و پادرد نداشتم امروز.اما خب گفتم رعایت کنم. 

دیگه جونم براتون بگه که فعلا همینا. برم ببینم دیگه ملزومات دنیای رو به زوال چیاست و چیارو فراهم کنم. 

نظرات 8 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 24 بهمن 1402 ساعت 10:05 https://lemonn.blogsky.com

بخاطر پی ام اس و اینا هم هست. من معمولا با اهنگ "هر روز پاییزه" هم همذات پنداری میکنم. چه میشه کرد دیگه...

انسان چیست؟ یک مشت هورمون که دست و پا درآورده و به دستورات هورموناش شکل و شمایل عقلانی بخشیده.
قال: هنوزالبیوتی الدوران، نقل از کتاب الامورات الهورمونیه باب پنجم .

محبوبه یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 22:55

هی میام عنوان پست رو میخونم ، هی آخرین اجرای استاد پیانو دخترم، که آقای چاووشی پیانوش رو گذاشته تو صفحه اش میاد جلو چشمم..
اصلا آقای چاووشی رو گذاشتن که بخونه و آدم کل غصه های داشته و نداشته شو بیاره جلو و از ته دل گریه کنه و سبک نشه اصلا

واقعا همینه. وقتی اون آهنگ معروفش واسه سریال شهرزاد اومد من گفتم این کمر به قتل ما بسته رسما

سوری یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 18:31 http://sutime.blogsky.com

مواظب خودت باش ما باید هوای دل مون رو داشته باشیم. ایضا هوای جیب. قضیه پولی که از کف رفت چیشد ؟

اون که دیگه رفت

باغبان یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 17:03

به عنوان باغبانی که دیروز دستش لای در ماشین مونده و یه بادمجون شده انگشتش الان و ناخنش هم قراره کلا بیفته زندگی رو به زوال رو خوب درک میکنم:)

ای وای عزیزم... چقدر ناراحت شدم خیلی دردناکه انگشتت الان

قره بالا یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 12:22

عروسی تموم شد دیگه
هرچی دوست داشتی میتونی بخوری از این به بعد

آره گوزل بالا از امروز شروع کردم دیگه

فرشته یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 11:38

منم با تو همراهم وچاووشی

عزیزمممم

رضوان یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 05:28 http://nachagh.blogsky.com

خدا را شکر که دعوت شدی.خدا را شکر که قبول دعوت کردی.خدا را شکر برنامه ریزی برای رفتن کردی.خدا را شکر که موفق شدی برنامه ها را جامه عمل بپوشانی.خدا را شکر به سلامت رفتی و به سلامت برگشتی .خدا را شکر اگر چش خوردی خیلی ضرر نخوردی.حالا دیگه روز از نو و روزی از نو.پا به پای تو در فکر دعوت در مهمانی بودیم.سعدی در باره تنفس شکر کردن ر۰ا یاد اوری میکند.

ممنونم رضوان عزیزم

زهره شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 23:06 https://shahrivar03.blogsky.com/

دختر چرا وقتی حالت خوش نیست مرخصی رو تمدید می‌کنی!؟! باور کن تنها پیف پاف برای پروندن این سوال فلسفی‌هایی که هرچی بهشون فکر کنی کمتر به جواب می‌رسی کار و کار و کار هست که فکر آزاد برای فلسفه‌بافی برات نمونه...
البته که این صرفاً نظر من هست و صلاح مصلحت خویش، هنوز بیوتیان دانند

مرخصی لازمم که یه کم از دور به کارم نگاه کنم و برنامه‌های جدید بریزم. اینجوری غرق شده بودم خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد