هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

یه کهنه شرابه که سی سالشه به جز من یه میخونه دنبالشه

امروز آخرین شنبه‌ایه که من کار نمی کنم. یعنی جزو تعطیلیام به حساب میاد. دیشب اینقدر ذوقشو داشتم که می‌خواستم بیشتر بیدار بمونم و الکی واسه خودم وقت تلف کنم. اما خب ملاتونین بدادا کاری کرد که حوالی یک و نیم اینا غش کردم. البته که روزشم رس خودمو کشیده بودم. چه جوری؟ الان میگم. 

حدود یه ساعت و نیم ورزش پرفشار ترکیبی هوازی و مقاومتی داشتم فول بادی. بعدم افتاده بودم به جون ماشینم و سابیده بودمش. یجوری تمیز شده بود که غروب موقع رفتن خونه‌ی مادرم اینا حس می‌کردم خیابونا رنگی‌تر شدن:) 

فکر کنم دوساعتی شست و شو و رفت و روبش کار برد. خلاصه کوکب کارواش در خدمتم:) کوکبیم داشتم آخه. برای یه هیات آش رشته درست کردم و بردم خونه مادرم . یعنی ته کوکبیو درآوردم با کار آخرم. پیاز و سیر داغ درست کردم کریسپی و مشتی! ازونا که با لب‌دهن بازی می کنه. البته نمیدونم سیرداغ در کل پتانسیل بازی با لب دهن داره یا نه. اما هرچی بود،من کارو خوب درآوردم بقیه‌ش به پشتکار خودش بستگی داره:)

این کوکبی انصافا کمرشکن بود. یعنی کلی آشپزی کرده بودم. اونم آشپزیی که حبوباتش از بیست و چارساعت قبل نیاز به رسیدگی و هی آبشونو عوض کنی داشت:) وصف پیازو سیر داغمم که کردم. اون ورزشه اقصی نقاط به فناده و چاکلز کن هم بود. کارواش منصف و با جون و دل کار کنی هم که راه انداخته بودم. خلاصه از من واقعا هیچی نمونده بود. 

تازه شبم مهمونی بودم خونه مادرم اینا و واسه معاشرت انرژی فراوونی گذاشته بودم. خلاصه شب اینا با ملاتونین دست به دست هم دادن و نذاشتن من یه کم شب‌بیداری علافانه  کنم و خوابیدم. صبحم یاکریما و نور و صدای خانوم همسایه موقع فرستادن بچه ها به مدرسه کلا امون نمیدن و اگه از رختخواب بیرون نیای یجور دیگه چاکلز میشی. 

البته که من از رو نرفتم و بالش زیر بغل اومدم تو هال رو مبل خودمو به خواب زدم. کلا می‌خواستم از روز تعطیل خیلی استفاده کنم:) ولی هر کاری کردم خوابم نبرد  و شاید باورتون نشه تا ابنجاشو فقط میتونم توضیح بدم. بقیه‌شو واقعا نمیدونم چیکار کردم:))

علافی مطلق:) آهان فیلم جنگ جهانی سومو دیدم و کلا جوری قلبم به درد اومد که بیشتر ازین نمیتونم درباره‌ش حرفی بزنم. محسن تنابنده چه هنرمند خفنیه خدایی. چقدر این فیلم عجیبه و چقدر مغز و قلب منو چنگ زد. 

دیروزم فیلم the invisible guest رو دیدم که اونم  خیلی فیلم خوبیه. اگه ندیدین ببینین و کلا سلول خاکستریاتون یه جلایی میخوره بس که گره در گرهه و دست آخرم شوکه میشین قشنگ:)

بگذریم داشتم در مورد امروز می‌گفتم. یه کار دیگه هم کردم. گفتم تعطیلی بدون غذای خوب و فاخر نمیشه که. قرمه سبزی بار گذاشتم. البته چون گشنمه میخوام برم سراغش و فکر جا افتادن چند ساعته رو از سرم بیرون کردم. یه پلوی زعفرونیم میزنم تنگش و خلاصه بزم روز تعطیل داریم:)

نمیدونم شماها چه جوریین ولی من فکر کردن به کارای فردا داره مندرسم میکنه:) شایدم منفصل بهتر باشه برای توصیفش. کلا هم معتاد به کارم هم نمیخوام کار کنم. یجور پارادوکس آخرالزمانیی گیر افتادم. حالا یه روزی بیشتر درباره‌ش میگم . اما در کل اوضاع کلندر این هفته واقعا منفصل و چاکلزکنه. همش یاد تصویر گارفیلد میفتم کنار دریا با یه نوشیدنی که داره میگه زنگ بزنین به محل کارم و بگین من مردم:))


نظرات 6 + ارسال نظر
باغبان یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 14:08

دلم خواست مهمان نامرئی رو ببینم.
آخی دلم برا یاکریما و خانم همسایه تنگ شده بودا:)

به نظرم حتما ببین خیلی هیجان انگیز بود به نظرم.
دلتنگی واسه یاکریما و خانوم همسایه

فرشته یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 12:04

نور همسایه چطوری میافته تو خونت
من رو مبل نمیتونم بخوابم میافتم زمین

نه نور پنجره منظورم بود
من کلا وقتی بخوام تنبلی کنم فرقی نداره برام مبل، موکت، فرش

لیمو یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 09:32

راستی آهنگ رستاک توی تیتر هم من رو برررد به دوران دانشجوییم...خیلی دیر فهمیدم اون سالها بهترین سالها بودن و شاید الان :)))

چه باحال:) الان بهترین سالاتن پس

لیمو یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 09:30 https://lemonn.blogsky.com

هر دو تا فیلم رو دوست دارم اما اینویزیبل گست رو بیشتر تر تر تر جنگ جهانی سوم غمگینم کرد، مدل غمم هم طوری بود که نمیدونستم کی رو بزنم حالم خوش شه.

لیموجان چه شبیهیم تو این مورد

سارا شنبه 30 دی 1402 ساعت 19:49

وای کارفیلد، چه صحنه جالبی!
جدیدا سردرد های بدی می گیرم که احتمالا برای آلودگی هوا و فکرهای مداوم شرایط الانه که کل عصر و غروب و به باد فنا میده. این هفته من برنامه بسیار پراکنده ای دارم که احتمالا به کارهای اصلی نمی رسم و باید فقط بگذرونم، چون جزیی از کاره. نمی دونم شما هم اینطوری هستین یا نه! البته که اراده تون خیلی بهتره. من یه روز راندمان عالی از شش صبح کار می کنم و روز بعد به سختی فقط روز و می گذرانم با کلی اتلاف وقت!

ساراجانم سردرد خیلی اذیت کننده است واقعا.
من همچین اراده ای هم ندارم اما وقتی مسئولیت کار رو دوشمه دیگه صدمو میذارم. البته صد من گاهی خیلی کمه ولی خب تموم و کمال میذارمش‌.
اما خب چیزیم که در مورد بالا و پایین شدن راندمان کاری گفتی چیز عجیبی نیست اصلا و می فهممش

رضوان شنبه 30 دی 1402 ساعت 18:30 http://nachagh.blogsky.com

نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند
در دو صورت خویش را بنموده اند
این شعار بود
رو دیوارهای خوابگاه
تا دخترا از خستگی تن لذت ببرند
با این توجیه که با نفس لذت جو و راحت طلب ،در افتاده اند

پس من کلا شیطانو با خاک کوچه یکسان کردم بس که خودمو له می کنم:))
البته امروز واقعا تن‌پروریو از حد گذروندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد