هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

چهارشنبه شب شد:)

داشتم عنوان پستو می نوشتم یه صدای سرزنشگری گفت بیچاره اینا روزای عمرتن که میگذرن. اونوقت تو دایره تنبک برمیداری و به خاطر گذشتنشون شادی می کنی؟ یه بار میگی چرا چهارشنبه نمیشه. یه بار میگی عه چهارشنبه شد. خب که چی آخه؟

خلاصه که اساسی داشت چک لقدیم میکرد که صدای حامی وجودم مثل پهلوونای تو فیلما اومد جلو و دست سرزنشگره رو که واسه زدن یه چک دیگه رفته بود بالا گرفت. با یه ابهت خاصی تو چشاش نگاه کرد و دستشو پیچوند. بهش گفت چی از جون این طفلک میخوای؟ همه ی دلخوشیش شده همین شمردن روزا؟ ولش کن بسه چقدر میخوای بهش بگی که داره وقت تلف می کنه یا داره عمرشو میبازه؟ اصلا دلش میخواد عمرشو ببازه به تو چه؟

خلاصه خیلی کیف کردم ازین حمایتی که شدم و گفتم شمارم در جریان بذارم. جان؟ اسکیزوفرنی؟  نه بابا دراون حد نیست. بهش آگاهم :))

خب بریم سراغ امروز. مع الاسف امروز دیگه نمیشد برنامه ی صبحو پیچوند. زینرو با هر شکل و شمایلی بود انجامش دادم.‌بعدش ولی دو سه ساعتی وقت داشتم که گذاشته بودم واسه ورزش و این داستانا. اونم انجام دادم و بعدم تا نه درگیر کار و بار بودم. 

کار که تموم شد خیار و سیب خوردم و نیز لبو. تو اینستاگرام چرخیدم و بعدم اومدم اینجا. همش دارم به یه سری برنامه های فرحبحش برای آخر هفته فکر می کنم و خدایی هیچی به ذهنم نمیرسه‌. یعنی هیچ فرحی تو چیزی نمی بینم. برنامه ی سعدآبادو یعنی پیش برم؟  یا یه قرار دوستانه فیکس کنم یا چی؟ 

گاهی فکر می کنم من هر چقدر درگیرترم و بیشتر کار می کنم مثل آدمایی که مواد بهشون میرسه و آرومن، آرومم. وقتی بیکارم و قراره شادی و بازی و تفریح کنم غم عالم میریزه تو دلم. شاید به خاطر اینه که روزای تعطیل یجورایی تنهاییمو بیشتر می کوبن تو صورتم. 

 هر چی که هست تو چند هفته ی گذشته پنج شنبه و جمعه های خوبیو نگذروندم‌. یعنی با وجود تلاشای مذبوحانه ام واسه خوب گذروندن، دست آخر راضی نبودم. چه بیرون رفتن با رفقا، چه تنهایی گشتن، چه خونه موندن هیچ کدوم گرهی از خلقم باز نکرد. بیشتر گره افزایی کرد انگار. 

حالا دیگه چاره ای نیست. میخوام فعلا بر طبل شادانه بکوبم که لااقل امشب  نگران کار و اینجور چیزا نیستم . میتونم با خیال راحت تا صبح حتی بیدار بمونم و هی فکر نکنم که وای فردا بدنم زیر سم اسبان است . 



نصف شب نوشت: من الان ساعت پستامو نگاه کردم . هرشب بین ده تا یازده. کفم بریده ازین نظمِ ناخودآگاهِ حاکم بر هنوز زندگی. دارم ترسناک میشم باور کنین:)))  

نظرات 10 + ارسال نظر
لیمو شنبه 6 آبان 1402 ساعت 11:20

وای این قضیه که حالا فردا صبح اینهمه کار دارم و چیکار کنم و فلان رو خیلی خوب با : فردا صبح بدنم زیر سم اسبان است. توصیف کردی. تقریبا هرشب بهش فکر میکنم -ـــ-

آخ آخ قشنگ می فهممش

باغبان پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 12:53

سلام هنوز زندگی عزیزم.
براتون آخر هفته ی بسیار بسیار بسیار فرحبخشی ارزو میکنم.‌
سلامت باشین.
نظم کلا چیز خوبیه حتی نظریه آشوب هم میگه در هر آشفتگی میشه یه الگویی پیدا کرد!!

سلام به روی ماااااهت
برای تو هم همین طور باشه.
واقعا برام عجیب بود باغبان. تقریبا اکثر پستای آخر بین ده تا یازده شب بودن. الگو تو آشفتگی

مینا پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 10:16

خوب من تو ماشینم و تو راه مجلس عقد کنون رفیق دورمون!!

ی روش عالی ب ذهنم رسید برای اینکه پول شینیون ندم ،،ی براشینگ زدم و تمام ! البته بازم در ارایشگاه !

راجع ب کامنت زهره جون ولی خطاب ب نسیم خانم

یعنی الان مثلن اگه ٥ شنبه ی جلسه ای بهت پیشنهاد بشه ک ی قرارداد خوب کاری باشه رد میکنی بخاطر موضوع دوهفتم ؟؟!! من یعنی پول و کار عصر عاشورا هم در بزنه بهش نه نمیگم !!! کرکره کار رو هرگز پایین نمیکشم ! مگه اینکه نباشه
امسال واقعن کارم در رکوده و پول کم شده و اولین پنجشنبه جمعه ها ی زندگیمه ک بیکارم ،،حال میده خیلی،،



ضمنن این نکته رو خاطر نشان کنم بنظرم اتفاقن خود چهارشنبه اصن اسمشم حال خوب کن است ! حتی اگه هیچ کاری نداشته باشی!!

تو کار من ک بخشیش دولتیه و با ادمای بی شعوری سروکار دارم اصن چهارشنبه ها از صب ، افتاب برام قشنگتر میتابه! حداقل تا شنبه اون ادمها رو نمیبینم و اون تیپ مسخره محجبه سرکار رو ندارم و برده بقیه نیستم!!

راستی اون پیج لادن رو هم رفتم ،خیلی دختر نازیه ،خیلی خوشم اومد ازش،،ی جا گفت فلانی وجودش پر از تناقضه و ب ذهن من (یعنی ب ذهن لادن خانم ) میرسه ک شاید خردادیه!!!
وای نسیم من خردادیم !! شاید تناقضاتم واس اینه!!

راستی اشنایی با تو و روح ازاده ای ک داری باعث شد ،ی جا ک ب عزت نفسم توهین شده بود ی کاری با سود خالص رو رد کنم ،،قبلن میبود پیشنهاد رو میپذیرفتم ولی الان گفتم مگه تموم عمر چن تا بهاره ک ی نفر از موضع بالا و ب سبک اربابها با من حرف بزنه و من بازم کار رو بپذیرم !!! فرستادمش رفت خونه شون

خوبه ک هستی،،

میناجانم امیدوارم جشن عقد بهت خوش بگذره زیاااد.
جلسه کاری فرق می کنه با خود کار. جمعه هم بگن میرم. اما این که به شکل روتین آخر هفته رو کار کنم نه ترجیح میدم رو مبل دراز بکشم

پس لادنو دیدی. اونم امروز عروسیشه به نظر منم خیلی دوست داشتنیه. یه خردادی پر از تناقضی پس.

خطوط آخر دیگه رسما چوبکاری کردی

رضوان پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 06:32 https://nachagh.blogsky.com/

مقدمه قشنگی بود که نفس سرزنشگر فرمود<< چه شادی و خوشحالی که چارشنبه ای دگر شد؟>>.و نفس حمایت کننده جلوش در اومد:که<< اوهوی داره دوام میاره با چنگ و دندون ول اش کن دیگه>>.من دوست دارم این مقدمه را.شعر قشنگه یادم اومد((در اندرون من خسته دل ندانم کیست ،که من خموشم و او در فغان و در غوغاست))

چقدر قشنگ گفتین. واقعا ممنونم ازتون رضوان جانم

رضوان پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 05:15 http://nachagh.blogsky.com

چشمت روشن که چهارشنبه ای رسید و تو نیک بنگری از شنبه تا چهارشنبه ات را و خوشنود باشی از گذران یک هفته به سلامتی.هفته ها ماه را می‌سازند و ماه ها سال را و اگر نیک بنگری سالی به نکویی گذشت.هنوز زندگی جریان دارد و هنوز ما بر پا ایستاده ایم.نگاهی گذرا بیفکن به سال های پس ازفروردین ۹۷ ۱۳تا مهر ۱۴۰۲ و بگو دیدید که هنوز زنده ام و هنوز زندگی می کنم تا باشد به خود نبالید که با شما بودن سبب زنده بودنم بوده.

رضوان جانم و من هنوز زنده ام ...

زهره چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 23:29 https://shahrivar03.blogsky.com/

آره واقعاً. از این زاویه نگاهش نکرده بودم.... مثل اعتیاده یه جورایی. در لحظه خوبه ولی در میان مدت و بلندمدت از صدجا میزنه بیرون
امضا: یک از استاندارد بیرون زده

به گمونم زندگی اینقدر نمیرزه زهره جان
کار زیاد لزومی نداره

سمیرا چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 23:22

همیشه بر طبل شادانه بکوب عزیزم تعطیلاتت رو هرکاری که خوشحالت می کنه انجام بده عزیزم

ممنونم سمیرای جان

زهره چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 23:04 https://shahrivar03.blogsky.com/

به عنوان آدمی که زیادی کار میکنه (ولی درآمدی به تناسبش نداره!) راستش آخرش رو متوجه نشدم! خُب تو که انگار یه جورایی برنامه های کاریت دست خودت هست؛ چرا پنجشنبه ها و جمعه ها برات نقش هُــب رو ایفا میکنند!؟!
میدونم که واقعاً به من ربطی نداره ها! توضیح نمیخوام میگم یعنی وقتی مشغولی و کار داری حالت بهتره؛ چه کاریه که دو هفتم هفته کار نداری؟!؟!
البته شاعر اینجا خطاب به من میگه «به کاری که کار نداری به تو مربوط نیست»

یعنی همه ی روزای هفته رو کار کنم؟ خب درسته که کارم دست خودمه ولی یه استاندارداییم باید رعایت کرد دیگه.
مثل اینه که بگیم من تا وقتی غذا میخورم و دهنم میجنبه آرومم. یعنی این سرپوشیه برای اضطرابم. حالا یعنی باید همیشه چیزی بخورم؟ نه دیگه .
کارم واسه آدمایی مثل من همینه. درگیر بودن و شلوغ بودن باعث میشه از اضطرابای همیشگی دور شم. اما خب خود همون درگیری و شلوغ بودن فرسایش خاص خودشو داره و نباید گذاشت که از حد بگذره.
دو هفتم هفته تعطیلی استاندارد کار دنیاست . کمتر بشه تقش از یه جای دیگه درمیره

ترانه چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 23:04

تراویس بیکل چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 22:46 https://solaris1402.blogsky.com/

واسه تو یخچال و خالی نبودنش چیزی نخریدی امروز؟؟

آخه خالی نبود. البته که بازم گشنمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد