هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

تو همسفر نیمه راه منی، چگونه هنوز از تو می گویم؟

یه وقتایی، یه چیزایی باهم همزمان میشن و بعد این همزمانی دمار از روزگارت درمیاره. مثلا فروردین ۸۷ همه چی شروع میشه و فروردین ۹۷ همه چی تموم. یعنی  اومدن و رفتن یه آدم تو زندگیت هردوش تو فروردین باشه عجیب نیست؟ یا حتی آبان . تاریخ رند سال ۸۸ که چقدر می خندیدیم به خاطرش و بعد دوباره همون آبان فقط ده نه سال بعد  انگار بمب بخوره وسط سفره ی خونه. درست وسط گلدونی که گذاشتی برای جشن گرفتن.

خب اینا باعث میشن من نزدیک آبان اعصابم خورد بشه. فروردینا که همیشه منفور بودن. بعد هر سال دارن منفورتر میشن. 

میدونم الان همتون کلافه شدین ازین مدل نوشتن من. خودمم کلافم واقعا از همه چیز. رسما شدم مصداق این شعر شهریار که تو گویی از پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند....

بگذریم... امروز به هر شکل و شمایلی بود کارارو انجام دادم . فقط برنامه ی صبحو کنسل کردم چون واقعا از توانم خارج بود. اما بقیه ی کارا طبق روتین انجام شد. بیرون بارون میومد و با خودم گفتم بعد از کار بزنم بیرون. هم یه هوایی بخورم هم آشغالا رو بندازم تو سطل. اما خب فقط دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم. 

از میوه فروشی اسنپ میوه سفارش دادم و سبزی. برای خودم لبو پختم و با ماست خوردم. خیلی ترکیب خوبیه. اگه امتحان نکردین، به امتحانش میرزه. دیدم خیلی خیارای خوب و ریزی برام آوردن. یه جور خیلی  جوگیرانه ای بخشیشو تبدیل کردم به خیارشور. نمیدونم البته چه جوری از آب دربیاد ولی خب اولین تجربه ی خیار شور گذاشتنمه و امیدوارم بهش. 

ورزش هم بعد از اون پیاده روی کذایی جمعه تو پردیسان، دیگه تعطیل شده بود. شنبه که تا آخر شب بیرون بودم. یکشنبه هم که رسما خانوم شما چرا با این حالتون بودم. خلاصه امروز برنامه ی ورزشی هم انجام شد و راضی بودم. فی الواقع غیر از همون صبح بقیه ی کارارو انجام دادم و باید بگم ناز شستم و این صوبتا:)

فردا بازم روز شلوغیه ولی خب امیدوارم کارو دربیارم:) میدونم چند خط اول پست به نظر هیچ شباهتی به بقیه ی پست ندارن. ظاهرا متناقضه. کسی که این همه غمگینه، ورزش کرده، خیار شور بار گذاشته، ماست و لبو خورده و کار حرفه ایشم انجام داده. 

قشنگ یاد دیالوگ معروف چطو بتو گیر ندادن میفته آدم:) 

خب برای شفاف شدن موضوع باید بگم که من مدتهاست دارم تمرین می کنم با غم و اندوهم مسالمت آمیز زندگی کنم. انگار که همیشه با منه. فقط یاد گرفتم از تو دستم و روی زانوم برش دارم بذارم رو صندلی کناریم. یعنی دست و پامو آزاد کردم ولی این که هست و همیشه همراهمه، دیگه واقعیتیه که پذیرفتم یا دارم می پذیرم  و ...


تعریف از خود نباشه نوشت : خداوکیلی خوشتون اومد چه مقدمه و موخره ای واسه یه پست روزمره ی خیار شوری براتون نوشتم؟ نه خدایی؟:))

نظرات 19 + ارسال نظر
گیل‌پیشی سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 21:09 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام دوست عزیزم. خوب هستید؟
امیدوارم روزی برسه که غم رو نه در صندلی کناری، بلکه کلا از زندگیتون حذف کنید.
برای من هم شرایط غم به این صورت هست.
احسنت که ماشاالله قوی هستید.
خیارشور هم نوش جان

سلام به روی ماهت گیل پیشی جان
ممنونم از امید و آرزوی قشنگت

مینا سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 20:21

حالا من ب تو بگم این همه غلط املایی واس کی (ب معنای when نه ب معنای who )است باورت نمیشه!!! اونم واس من ک ریا نباشه و جلوی دوستان عزیزتر از جان پز نباشه ، عمری تو دانشگاه استخون خورد کردم!!!

ببین یادته ی دوره ای یاهو یه برو بیایی داشت (الان خواننده هایی ک کوچولو هستن میگن یا خدا این مینا سنش با ماموتهای ماقبل تاریخ برابری میکنه، ولی بخدا سال ١٩٩٨ بوده ها)

انی وی ،اون دوره من دیت انلاین میکردم و با ی کسایی چت بازی تا صب!!!

دیگه خلاف سنگینمون چت بازی و بعد قرار گذاشتن بود تازه گوشی هایی ب بازار اومده بود ک میشد روی همون گوشی اس ام اس داد و ب اینترنت وصل شد و این حرفا !! من داشتم اونزمان هم عین تراکتور کار میکردم و برای خودم کلی موبایل باز و گوشی باز و فلان بودم

این دنیای مجازی ک واس جوجه جوونهای الان خیلی هیجانیه ،واس من یکی خاطره اس!!

القصه اونزمان من تب اینو گرفته بودم ک خیلی تایپ ویژه ای داشته باشم !! و مثلن اون اقای محترمی ک باهام چت میکنه منو از روی تایپم بشناسه جزو پیشروهای فارسی تایپ کردن هم بودم (یادت باشه همه فینگلیش مینوشتن ) بعد یهووو بهم وحی شد این ه چسبون رو نذارم و لدفن بنویسم و از این قسم کارهای صد تا دوزار !!! و جلف و بیخود

جووون بودیم و جویای نام !!


هیچوقت خدا بسر شاهده از اون دیتهای یاهو واس من حتی ی دونه حتی ی دونه دوست پسر ادم حسابی درنیومد ک نیومد ک نیومد !!

تازه ی دوس پسر ادم حسابی عالی بی ام و سوار هم داشتم ک چون با یکی از همین دیتهای یاهو قرار گذاشتم و رفتم دیدمش (خیر سرم جاست فرند مثلن ) اون دوستم دلخور شد و گفت چیت میشه این کار تو و دوستی رو تموم کرد !!! تف ب این شانس ک باید دقیقن تو همون رستورانی ک من قرار میذاشتم اونم میومد ،انی وی اون دوران گذشت ولی این عادت تایپ باقی موند

بعدشم اخه چرا ب من میگی اسکوروچ !! بابا من جای اون کتهای مخمل و کفش و پتوی سونا و اسپا و اسپرسو ساز، سفر میرم و رستورانهای خوب و خریدای ویژه شکمی میکنم!! بقول دخترم ما مزه باز هستیم
و البته خرید خونه و ماشین ک عزیزای دل من و علاقه اصلی و ویژه منن من زندگیم درویش گونه اس ،ب لباس و این خریدهای دنیوی علاقه ندارم جون نسیم وگرنه خسیس نیستم ک !!!
البته بهت گفته باشم ک متاسفانه اوجور ک دلم میخواد نسیم جون ،پولدار نیستم


دلم میخواد اندازه رونالدو پول داشته باشم همه اش برم دبی ،اروپا ،هند،روسیه ،
عاشق سفرم ولی لعنتی دلار داغونمون کرده!!!
راستی دلت خواس بشین ب دیدن سریال dear child خیلی باحاله و ذهنتو از غصه دور میکنه ،،،هیجان و معمای خونت میره بالا ،٦ قسمته ،دارم الان میبینم

خب خب دیگه چیکارا میکردی میناخانوم؟
امیدوارم پولت از رونالدو از هم بیشتر بشه و کل دنیارو بگردی و بهترین مزه ها و طعمارو بچشی با دختر قشنگت و یار نازنینت.
هر رسم الخطی هم عشقت میکشه بنویس با ه بدون ه هر چی
ممنونم برای معرفی سریال

محیا سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 20:07

مرا ز غم رهایی نیست

نه سازش باهاش تنها راهه محیاجانم

عالیه سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 19:53

نمیدونم چی بگم ، البته که من سخن نگم بهتر هست اما واقعا واقعا این لحظه خواستم دنیا یه مدل خوشگل تر بهت نشون بده ... میدونم یه خواستن کلیشه ای هست اما در حد یه جمله که بگم میخونمت و حس هات برام اهمیت داره که هست !!! الیس کذالک؟؟؟

امیدوارم مدل خوشگل تر دنیارو جفتمونم خیلی زود تجربه کنیم
ممنونم که اینجارو میخونی

لیلی سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 19:43 http://lostinwonderland.blogsky.com

پست خیارشوریتون خیلی خوش طعم بود. حظ بردم.چه قدر هم درست گفتین.استیون هیز دقیقاً همین روش شما رو برای روان درمانی تدوین کرده.

خانوم دکتر لیلی عزیزم
ممنونم
من میگم یطوریمه و یه فرد بزرگیم هیشکی قدر نمیدونه . بیا روشم درمانیه اصلا

قره بالا سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 17:49 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

این پستت چقدر من بود
فقط تو خوب بلدی توصیف کنی
من بلد نیستم
(الان میگی تو که همش داری ناله میکنی )

گوزل بالا جان تو مدل تداعی آزاد مینویسی . من تو فلافل همون لفافه خانوم شیرزاد میپیچم

محیا سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 15:54

قرار هر سال برای منم یاداوری بشه یعنی

واقعا خیلی متاسفم

رضوان سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 14:26 http://nachagh.blogsky.com

آهنگ قربانی را سرچ کردم شنیدم.قبلا نشنیده بودم.چقدر آهنگای غم ساخته اند.آیا شنیدنش راه برون ریزی غم را هموار می کند یا غمگین ترمان میکند؟

کلا علیرضا قربانی انتخاب منه در همه حالی. خیلی آهنگاشو دوست دارم . به برون ریزی غم حتما کمک می کنه‌ . هر چند به گمونم غم و اندوه بدون آهنگم راه خودشونو از تو چشم باز می کنن...

زهره سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 14:13 https://shahrivar03.blogsky.com/

به باغبان: دیدم انگار الآن بیشتر از هر کسی خود «هنوز زندگی جان» به خوندن آرشیو «هنوز زندگی» نیاز داره؛ خواستم یه تلنگری بهش زده باشم از خودش وام گرفتم
اینجا هر چی گفته بشه بعد در دادگاه علیه هنوز جان استفاده میشه

واقعا ممنونم از یادآوری... انصافا این مادری کردن برای خود اگه نبود، تا الان از دست رفته بودم همه جوره

مینا سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 12:49

می‌دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی‌پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر...
هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...

هر قدر در برابرش کوتاه بیایی، قد می‌کشد، سلطه می‌طلبد، و له می‌کند...

غم، هرگز عقب نمی نشیند مگر آن که به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آن که بگریزانی اش ، آرام نمی‌گیرد مگر آن که بی‌رحمانه سر کوبش کنی...

نادر ابراهیمی

خودایی خوشت اومد چ متن فاخر مرتبطی رو برات از نادرجون نوشتم ،،،پس دلم میخواد اون صندلی ک غمت رو روش گذاشتی ی کمی ببری اونور! حداقل خودت تو اتاقی اونو بذارش تو آشپزخونه

ب باغبان

هرچی من دلبری میکنم فایده نداره ک ! نسیم انتخاب ابدی تواا!!

نادر ابراهیمی حرفاش قشنگ و شاعرانه و ادیبانه است اما خب دانش روانشناسی میگه هیچ کدوم از هیجاناتو نباید سرکوب کرد. باید مدیریت و تنظیمشون کرد. من غممو گذاشتم رو صندلی کناریم. کمربند ایمنیشم بستم . گاهی چشم تو چشم میشیم و یه لبخند تلخی به هم میزنیم اما راه ادامه داره و تو جاده ی هنوز زندگی داریم میریم...

من از نادر ابراهیمی شاعرتر و پر استعاره تر شدم حتی

تو اگه انقدر اسکوروچ و مال دوست نبودی میشد بهت فکر کرد ولی مع الاسف از ه چسبونم مضایقه می کنی ب ک آخه؟ ه آخرشونو نگه میداری ورثه بخورن؟

باغبان سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 10:21

مقدمه و موخره های پست هاتون رو عشق است، کلا هر کلمه ای که مینویسین میاد میشینه قشنگ تو دل آدم.
مرسی که‌می‌نویسین.
...
به زهره: جملات آخر کامنتت عجیب عالی بود. مرسی.
ب مینا(با رسم الخط مینا)
داری دلبری میکنیا!!!منم که مذکر پنجاه ساله ساکن خارج از کشور!!

کلی به اون تو پرانتزت ندیدم که نوشتی با رسم الخط مینا . اینقدر اسکوروچه که حتی تو گذاشتن ه چسبونم قناعت می کنه سرما یه دار ویلادار
بعدم این که واقعا ازت ممنونم که اینقدر بهم توجه می کنی. قدرشو میدونم

زهره سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 10:17 https://shahrivar03.blogsky.com/

پس به قول شهریار باید بگم:

شعر حزینم من و، بهانه گریه
خوش ز دل دردمند، عقده کنم وا

عزیزم ...زهره

رضوان سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 08:56 http://nachagh.blogsky.com

«هنوز زندگی »جان!
اگر توجه کرده باشی من کامنت هایی میذارم که غمت را نادیده بگیری ولی نگه کردنت را میبینم عاقل اندر سفیه است.
همه کامنت هام را از اول تا حالا باید کپی کنم و در وبلاگم پیست کنم ببینم نقص اش در چه بوده که به کاستن از غمت کمک نکرده.بی خیال شدنت آرزومه.آرامشت،خندان بودنت آرزومه.
با ماژیک وایت برد رو در یخچالت یه ه دو چشم با علامت کسره بنویس و بخون هِ هِ هِ
چند روز چنین کن تا سرعتش بیشتر بشه لبات به تبسم وا بشه

رضوان جان نازنینم من هیچ وقت ادعای عاقلی نداشتم به خدا تا به امروز که نگاهم عاقل اندر خدای نکرده سفیه باشه. شما مهربون و با معرفت و نازنین هستین و بسیار محترم برای من.
نادیده گرفتن غم و انکارش کمک زیادی به من نمی کنه. کاری که من مدام در حال تمرین کردنشم و گاهیم اینجا یه اشاره ای بهش می کنم پذیرفتن این غمه.
کامنتهای شما هیچ نقصی نداشتن و دلگرم کننده ترین بودن و ممنونم ازتون

باغبان سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 07:44

کامنت نوشتن سخت شده برام اینجا
هم میفهممتون و هم نمیتونم ادعا کنم میفهممتون! تناقض عجیبیه.
امیدوارم صندلی کناری کمربندشم ببنده زیاد ورجه وورجه نکنه!

باغبان عزیزم ....
حالا ورجه وورجه هم بکنه چون رو صندلی کناریه اندازه تو دست و رو زانو اذیت نمیکنه

ملیحه سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 02:03

عزیزم ،بغلت میکنم وقربون اشکات میرم شاید ذره ای از غمت کم کنه.

ممنونم ازت ملیحه جانم

زهره سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 00:43 https://shahrivar03.blogsky.com/

صادقانه بگم با اینکه تا الآن چندین و چندبار این آهنگ قربانی به گوشم خورده بود، انگار هیچوقت درست متوجهش نشده بودم چون الآن که تو برای این مطلب به‌عنوان عنوان انتخابش کردی انگار اولین بار بود شنیدمش.....

این بار هم بقیه کامنتم رو بعد از کلی نوشتن پاک کردم :)))))
پاک کردم چون شبیه اینهایی نوشته بودم که وقتی یک چیزی می‌گی تا ثابت نکنند از تو بدترند ول کن نیستند :)))) ولی عصاره ش این بود که بین من و دوست صمیمیم فاصله افتاده چند روز قبل تولدش و یکی دو روز بعدش یه موجود عجیب و غریبی میشم.... به نظرم خیلی زیادی از خودت توقع داری تو دختر.... یه بلاگری هست ازش «برای خودم مادری کردن» رو یاد گرفتم... به نظرم باید آدرس صفحه ش رو به تو هم بدم بهت یاد بده

نمیدونم چرا اشکم دم مشکم شده اینقدر
تو اینقدر حرفای خوب زدی زهره ولی من گریه می کنم و چشام تار می بینه

نرگس دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 23:57

نسیم جانم
نه تنها از مدل این روزهات و نوشته هات و غصه ای که توی سطرهای نوشته هات هست خسته نمیشم ،از اینکه اینجا رو امن میدونی و خودت هستی و ماسک آدمهای خوشحال و بی غم رو نمیزنی ازت ممنونم .
فکر میکنم گاهی، ما دیگه بعد از اینهمه اتفاقای تلخ از ۸۸ تا الان نمیتونیم از عمق وجود شاد باشیم حتی اگر به ظاهر همه جوانب زندگی اوکی باشه، کار، عواطف،زندگی ، همسر،بچه، حتی تفریح، همه چی هم سر جای خودش باشه باز غم و سنگینی این روزها گلوگیر میشه یه وقتایی و قفل میکنه...

عزیزم...نرگس ممنونم ازت.
درست میگی کاملا...

پت دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 23:08

تشبیه جالبی بود دست و زانو و صندلی کناری. من به خودم میگم اسفنج نباش که غم و اندوه بهت نفوذ کنه. غم و اندوه، مخصوصاً اونایی که در کنترلم نیستند، رو فرض میکنم شی هستند و تو دستم میگیرم. از حالا دیگه میذارم صندلی عقب ماشین.

آفرین پت پستچی دستتم رها کن بذار رو صندلی

سمیرا دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 22:54

همین کارها ازت یه آدم منحصر به فرد می سازه ماشاالله

من الان ذوق کردم که گفتی منحصر به فردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد