هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

پنج شنبه ای که گذشت:)

یجوری  عنوانو نوشتم انگار امروز خیلی خاص و مرغوب گذشته. کلا میخوام سیس این آدماییو بردارم که خاص و مرغوب دیدن تو نگاهشونه نه تو چیزی که به آن می نگرن:) اما فی الواقع خودم خیلی حال درست درمونی نداشتم و ندارم. 

ازون روزاییه که بیخودی هی  دکمه ی خاطرات زهردار تو مغزت میخوره و تو مجبوری زور بزنی خاموشش کنی. گاهیم حواست نیست یا یادت میره خاموش کنی و می بینی رسما به فنا رفتی. 

صبح با صدای زنگ در از خواب جهیدم. یه آقایی گفت این پراید جلوی پارکینگ مال شماست؟ رسما میتونستم از وسط به دو نیم تقسیمش کنم. با خشن ترین صوتی که یه آدم  تازه از خواب جهیده، میتونه تولید کنه گفتم نع.

بعدش دلم میخواست باز بخوابم. من میگم بدن دست دوم بهم انداختن و موتور اصل نیست، هیشکی قبول نمی کنه:) اما خب نخوابیدم دیگه چون ساعت ده و نیم بود و هر جور بخوای حساب کنی دیگه وقت برخاستن و سلام دادن به زندگی شده بود.‌ سلام که ندادم.‌ هیچ خاصی و مرغوبیی هم تو نگاهم نبود. زینرو با فحش و فترات به انسان زنگ زننده  رفتم سراغ درست کردن چای. 

یخورده هم خیلی الکی و بی سر و دل:) تو اینستاگرام و وبلاگا و اینا چرخیدم. بعدم که فهمیدم بلاگ اسکای گشنش بوده بخشی از پست شب قبلمو خورده. پستی که واقعا با عرق جبین و کد یمین نوشته بودم:))  با خودم گفتم برم کاخ سعدآباد پاییز بینی و پاییز گردی. چک کردم دیدم تا ۶ بازه. گفتم خودشه . به به چه فکر بکری و اینا. 

گوشیم سه درصد شارژ داشت . چون شب قبل برده بودم پادکست رواق گوش کنم. بعد دیدم آقاهه فرزین رنجبر میشه رو صداش کراش زد ولی محتوای پادکستش هم برای من اسپویله هم این که خیلی جاهاشو خودشم  نفهمیده و فقط چون صداش قشنگه انسان فکر می کنه درست میگه:))

 کلا قشنگی همین جوریه. طرف چون صورتش و هیکلش قشنگه یه تاپ ازین سه تا سیصدتومنیا، میپوشه تو میگی ساچ عه واو:) چه لباس قشنگ و با کیفیتی. در حالی که اگه خودت اونو بپوشی ساچ عه گاو میشی. البته بلا به نسبت خوانندگان عزیزم. فرزین رنجبرم چون صداش قشنگه و یجوری با سلف کانفیدنسی فول، حرف میزنه که تو میگی مگه میشه اشتباه کنه. اما خب داستانو اصلا نفهمیده بود به زعم من. لااقل اپیزودای اول که اینجوری بودن. 

همونایی که با گوش کردنشون شارژ گوشیم تقریبا تموم شد. کنار تختمم پریز برق نبودو دیگه اقصی نقاط  هم یاری نکردن پاشم واسه شارژ گوشی. صبحم خیلی مگسی افتاده بودم به وبگردی و کامل ریقش درومده بود. 

خلاصه گوشیمو گذاشتم شارژ بشه  و تو همین اثنی هم حس کردم چقدر چند وقتیه خونه کثیفه و رو اعصاب. البته جون و جسم تمیزکاری عمقی نداشتم اما واسه گول زدن خودم یه جاروی باری به هرجهتی زدم و دستشویی و حمومم با جرم گیر شستم. واقعا لازم بود. 

بعد ازین کارا، رفتم یه دوش بگیرم. دوش گرفتن همانا و تبدیلش کردن به حموم ترکی همانا:) اوناییم که نمیدونن حموم ترکی چیه لطفا گوگل کنن ( سیس این بلاگرای خفنو برداشتم که از سوالای مکرر خسته میشن) اصلا خدا گوگلو برای چی گذاشته. هرچند خدا  تو گذاشتن گوگل نقش مستقیمی نداشته اما در هرحال خیلی غیر مستقیم بعلاوه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، برای راهنمایی و هدایت بندگانش، تو خلق گوگل دست داشته:))

خلاصه بعد از این ماجرا که در کنار دلچسبی بسیار انرژی برم هست، خسته و گشنه و حوله به تن دنبال یه لقمه قوت لایموت بودم. در نظر داشته باشید که این انسان فاخر قصد داشت بره کاخ سعدآباد گردی. 

در جستجوی قوت لایموت بودم که گفتم دیگه دیر شده و ایشالله فردا میرم:)) ماکارونی درست کردم  تا آماده بشه، نشستم به پدیکور کردن. بعد هم با ترشی کلم قرمز:) ماکارونی خوردم و دوتا چایی ترکی هم روش. چایی ترکی دیگه حتما میدونین چیه. اگه نمیدونین به گوگل و فلسفه ی خلقتش فکر کنین:)

چایی که خوردم و ظرفارم که شستم گفتم دیگه وقت بیرون رفتنه. بارونکی هم زده بود و هوا همچین هوای قدم زدن بود. هرچند من حالی داشتم شبیه حال بعد از ماساژ و خیلی رخوت آلود طور ترجیح میدادم دراز بکشم. اما به خودم نهیب زدم که هی فلانی زندگی شاید همین باشد:) خیلی شاعرانه به خودم نهیب میزنم. پاشو برو یه هوای بارون خورده ای وارد ریه هات کن و چند تا جمله ی انگیزشی چندش هم زدم قدش. 

لباس پوشیدم. همه ی سطل آشغالارم خالی کردم و با یه کیسه زباله ی پر و پیمون زدم به چاک کوچه:) اول آشغالارو انداختم تو اون جای مخصوصشون که واقعا این روزا کار سختیه. چون این زباله گردا قشنگ کمین کردن و من میفتم تو رودرواسی که چرا زباله ی قابل ارائه ای تولید نکردم. هرچند زباله خشکارو تو یه کیسه جدا میریزم و تو این مورد سرم بالاست. اما خب امروز واقعا آشغال فاخری نداشتم و یه مقدارم حس می کردم اون گوجه های خرابی که تو کیسه انداختم بو گرفتن. 

یعنی واقعا زباله ی شرمنده کننده ای بود. ولی خب خدارو هزار مرتبه شکر زباله گردی اونجا نبود و من مثل دزدا جوری که کارو خوب و مخفی از اب دربیارم یواشکی کیسه رو انداختم تو اون سطل مخصوص سر کوچه. 

کیف و گوشی و اینا هم همراهم برنداشته بودم و خیلی سبک و رها راه افتادم به سمت مقصدی واهی:) واقعنا اصلا نمیدونستم میخوام چیکار کنم. یه خورده خیابونی رو که به شکل افقی کوچه ی مارو قطع می کنه قدم زدم و بعد مثل ممد خردادیان یهو گفتم حالا برعکس و پیچیدم تو عمودیه:)

تو اون عمودیه، کلی فروشگاه لباس هست. دیدم یا خدا همین یه نمه بارون باعث شده، دوستان پالتوهای خز و پشم بذارن پشت ویترین. دستکش و کلاه و شالگردنم بود. قشنگ وقتی دیدمشون گرمم شد و آستین لباسمو زدم بالا یه کمی خنک شم:)) جدی میگم. 

بعد از جلوی یه پلاستیک فروشی رد شدم. یه نیرویی می گفت تو یه چیزی لازم داری و حواست نیست. یادم افتاد ظهر، موقع کوزتی چنان جا اسکاچیو محکم فشار دادم که تمیز بشه، شکست. زینرو رفتم و یه جا اسکاچی دیگه ابتیاع نمودم:) خرید در خوری بود واقعا. حالا تصور کنین یه آدمی با یه کیسه دستش با یه سبد یه وجبی سفید توش، دل ای دل واسه خودش میچرخه و رفته تو پاساژ طلافروشی. 

بعد تو این پاساژه یه طلافروشیی هست که خیلی اصطلاحا آدابی و لاکچری و فاخره:) واقعا با سلیقه است و طرحهای قشنگی پشت ویترینشه. یه دستبندی هست که بهناز برگزیده همیشه دستش می کنه اونم داشت. یه دستبند مروارید که چند تا گل پنج پر مروارید کنار هم تشکیل یه دستبندو دادن. مرواریدای ریز منظورمه. 

بهناز برگزیده رم اگه نمیشناسین، مهم نیست. گوگلم نکنین. حموم ترکی و چایی ترکی مهمن که گفتم گوگل کنین. این یه انسان اینستاگرامره. البته که تاثیر گذاره و همون نقش اینفلئونسریو به شدت و حدت داره. 

خلاصه تاثیرش رو من بیشتر تو حوزه ی دستبندش بوده تا حالا. زینرو با یه سبد اسکاچ در دست رفتم تو طلا فروشی و دستبند ره! قیمت کردم . آقاهه یه نگاهی به خرید قبلیم  یعنی همون سبده کرد و بعد نگاشو چرخوند سمت افق و خیلی ریز و محو یه جوری که حیف انرژی! گفت هشتاد تومن. تشکر کردم و گفتم به مینا بگم "حتی اگه" پنجاه تومنم داشته باشی نمیشه اون دستبندو بخری:)) من که قدرت خریدم در حد یه سبد اسکاچ بود.

بعد اومدم بیرون و بی که خودمو از تک و تا بندازم تو چند تا طلافروشی دیگه هم رفتم. طبعمم لامصب بلنده خیلی. هرچی می پسندیدم دیگه رو همین هشتاد و صد می چرخید. 

دیدم یه کم داره سلف کانفیدنسیم افت می کنه و حالم داره خراب میشه. زینرو بلافاصله  یه انگیزشی برای خودم رو کردم و   گفتم طلا نمیشه خرید با رویش ناگزیر بدلیجات چه می کنید بدبختا! روی سخنم  بیشتر با همون طلافروشیه بود که دستبند بهناز برگزیده رو داشت . به دلیل رفتار ناشایست و طبقه ی آسیب پذیر له کنش:))

خلاصه رفتم تو یه مغازه ی بدلیجات فروشی و دوتا گوشواره برای خودم خریدم. فکر کنم شما این موضوع مهم و حیاتیو در مورد دوست قشنگتون که منم نمیدونید. نامبرده از دنیای شما گوشواره و عطر رو از همه چی بیشتر دوست داره. حالا تو اون جمله ی اصلی گوشواره نیست. عطر و زن مد نظرشونه فی الواقع:) که حالا من اینجا مصادره به مطلوب می کنم وخیلی با شرم و حیا و محجوب قسمت جنس مخالفشم حذف می کنم:))

دیگه همینا با دوتا گوشواره و یه سبد اسکاچ پنج شنبه رو سر می کنم تا ببینم جمعه میرم سعدآباد یا نه:)))


فرداش نوشت: گفتم طبعم بلنده:) حتی تو خرید گوشواره ی  غیر طلا هم رفتم یه مارک معروف خریدم. بعد یه دستورالعمل نگهداری دارن گوشواره ها  که انگار یه موجود زنده ان:) یه برگه آچهار در مورد شرایط بهینه ی استفاده ازشون توصیح داده:))) الان دیدم. 


نظرات 11 + ارسال نظر
باغبان شنبه 22 مهر 1402 ساعت 00:13

هنوز زندگی بانوی عزیزم
در راستای ریکامنت به مونا، صرفا خواستم بگم محدودش نکنین به داداش فقط، البته که دوست خوب هم مثه داداش می مونه:) تازه مدیونین فک کنین خواستم محدوده رو به خاطر خودمم وسعت ببخشم

واقعنا من چه حواسپرتم. دوست خوب، برادر دوست خوب، دوست دوست خوب حتی...

مونا جمعه 21 مهر 1402 ساعت 20:31

خیلی بامزه مینویسی، ای کاش یه طوری قاسم خانی ها کشفت می کردند
من هیچ کدوم از اینایی که اسم میبری نمیشناسم، اصلا اینستاگرام ندارم! روحیه خودم طوریه که دلم نمیخواد زندگیم توی دید بقیه باشه.
همسر من آلمانیه و کلا زندگی جالبی داره، چه زمان آشناییمون چه بعد ازدواج دوستام بهم میگن اگه بلاگر بشی و از سفرها، خوراکی ها، جشن ها، روزمره هات فیلم بذاری پولدار میشی جدی هم میگنا، ولی نه من خودم اهلشم نه همسرم. ترجیح میدیم تو سایه برای خودمون زندگی کنیم. من حتی توی بقیه پلتفرم ها هم خیلی تک و توک عکس میفرستم. مثلا عکس عروسی یا گاهی وقتی یه جای خیلی خاص بریم، توی فیس بوک عکسشو میذارم و فقط هم دوستانم می بینند.
این سبک زندگی که با اینستاگرام مد شده رو نمیفهمم اصلا. البته حتما خیلی ها می فهمند و دوست دارند. همینه که بلاگرها و در راسشون بلاگرهای پیشکسوت خانواده کارداشیان انقدر پولدارن
دوربین تمام مدت تو خونه زندگیشونه!

خیلی ممنونم موناجون
پیمان قاسم خانی مدتها کراشم بود نمیدونم چطور یواش یواش خارج شد از حرمسرام:))
حالا من یه نوکی به همه چی میزنم. همه جا هستم. البته فقط توییتر هیچ وقت نبودم نمیدونمم چرا.


میگما مونا جون همسرت، داداش نداره احیانا:) من خودم که ترجیحم تنهاییه ولی چون اینجا بچه ها خیلی اصرار می کنن برم خارج و با یه خارجی وصلت کنم میگم

مینا جمعه 21 مهر 1402 ساعت 17:15

خیلی دستبند خاصی بوده!!! من طلا ندارم ! ندارم یعنی حتی یه النگوی زنجیر ١ ملیونی هم ندارم !!!

داشتما
دوسال قبل دزد خونه مونو زد و طلاها و دلارامونو برد!!! دیگه نتونستم جاشو پر کنم ،،

ولی دوسال قبل هم دستبند هشتاد ملیونی نداشتم

اخه مروارید هشتاد ملیون عجیبه ها!!!

ااا جالبه قضیه گوشواره ها!!!

اصن بهت نمیومد ک گوشهات سوراخ باشه ( ببین من واقعن استاد حرفای الکی هستم خواهرامم میگن الان داشتم فک میکردم مثلن من چقد تورو میشناسم ک میتونم ادعا کنم بهت نمیاد گوشت سوراخ باشه و اصولن چ مشخصه ای در یک انسان باعث میشه بهش بیاد ک گوشش سوراخ باشه

اسپا چی شد نسیم
اوندفه گفتی میخوای ب خودت جایزه بدی ک
بعد از این جایزه هاتم نمیگی


میشه بپرسم مثلن اسپا قیمتش چقدره؟ مثلن از چ مرتبه ای است؟ صد هزار پنجا هزار پونصد هزار چقد ؟!

اسپا که بستگی به خدماتی که می گیری و ایناست دیگه.
چه دزد خوش شانسی بوده ولی. چقدر اذیت شدین پس.
اسپا هم این هفته نرفتم ولی اون سری جایزه رو به خودم دادم.
اتفاقا من گوشواره خیلی دوست دارم و از پیرسینیگ گوش خیلی خوشم میاد .
دستبندم گلای پنج پر مروارید خشخاشیه که پایه شون طلاست و زنجیر دور و اینام طلاست. به گمونم مزد ساختشم باید زیاد باشه. چون واقعا کار قشنگیه

زهره جمعه 21 مهر 1402 ساعت 15:56 https://shahrivar03.blogsky.com/

میگفتی این جاجواهری رو تازه خریدم از برند بلژیکی هست و با بازیافت مواد زیست تجزیه پذیر کار میکنه و...
برای توش دستبند میخوام

فکر کن به اون طلافروش پر از ادا اینم بگی، قشنگ سکته می کرد
فکر کنم ازین پولدار خفنان که تو خونه شون اصلا جنس پلاستیکی یافت نشه. مثلا جایی که خدمتکارشون اسکاچو میذاره از سنگ مالاشیت سبزه.

محیا جمعه 21 مهر 1402 ساعت 15:06

نیاورد

nabauti
اینو بزنی صد درصد میاره. تیک آبی داره

رضوان جمعه 21 مهر 1402 ساعت 14:59 http://nachagh.blogsky.com

آقای فروشنده به افق نگاه فرمودند؟

بله دور از جون شما اخمخ خیلی بی محلی فرمودن

محیا جمعه 21 مهر 1402 ساعت 14:46

خدا نکشتت کلی خندیدم پبج بهنازم سرچ کردم پست زیادی نداره چرا اونهمه فالور داره. آقا جان این بچه مایه خارج نشین باید طلای اون قیمتی دستش کنه.
ولی پیج یک نفر نتونستم اسمش نبات بود بقیه رو رفتم دیدم

تازه محیاجون طلاهای خیلی گرونترم داره. کیفای هرمس و شنل و ایناش از دستبندش گرونترن
نبات هم کنار ای یه یو هم اضافه کنی به گمونم برات بیاره. حالا چون دوست داری میگم

مانی جمعه 21 مهر 1402 ساعت 08:30

سمیرا جمعه 21 مهر 1402 ساعت 01:21

ان شاءالله فردا سعدآباد رو بری عزیزم، واقعا توصیه ش می کنم، فوق العاده س ماشاءالله گوشواره ها مبارکت باشن عزیزم، اسکاچ هم به همچنین، مگه اسکاچ چه کم از دستبند مروارید دارد ممنون بابت پست خیلی جذابت عزیزم

خیلی ممنونم سمیرای عزیز❤️
منم میگم چشمها را باید شست کلا

قره بالا پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 23:55 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

یعنی داشتم با یه ظرف پلاستیکی تو طلافروشی ها تصورت میکردم و غش میکردم

گوزل بالا جانم باشه بخند دا آخه طلافروشیای آس رو هم انتخاب میکردم و سرگل ویترینشونو

سولاریس پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 23:24 https://solaris1402.blogsky.com/

دغدغه همشگی ات قوت لایموت هست.

واقعا درسته. خودمم میگم همش گشنمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد