ازونوقتاییه که دلم هیچی نمیخواد. نه تماشای فیلم ، نه کتاب ، نه غذا و تنقلات و نه هیچی دیگه. به گمونم به شدت خلقم پایین اومده و باید براش کاری بکنم. رسما شدم یه اشک دم مشکی.
یه حسی دارم که خوب نمیتونم توصیف و پردازشش کنم. یه چیزی بین غم و پریشونیه. میدونم یه کم به نظر خنده دار میاد و زنجموره ای. اما برای خودم که فقط گریه داره.
یه وقتایی بود که گوزل بالا می نوشت دلم بگل میخواد فقط. خوب که فکرشو می کنم می بینم دلم یه بغل طولانی و با محبت میخواد. به قول اون تراپیسته انگار نیازم به امنیت و محبت خیلی وقته تامین نشده. حال غمگینیمم به خاطر همینه. همیشه وقتی یه هیجان منفی میاد سراغمون مطمئنا یه نیاز هیجانی نادیده گرفته شده .
منم هی رخ عقاب گرفتم و گفتم چونان کرگدنی خواهم بود که تنها سفر می کند و ال و بل. اما نه از عقاب خبریه نه از کرگدن. قلب گنجشگ و پوست کرگدن . تازه پوست کرگدن هم چند وقتی سایبده و نازک شده . فی الواقع حتی پوستشم دیگه درست کار نمی کنه.
خلاصه که برای تکمله ی زنجموره ، عارضم به حضور انورتون که چند وقتیه به شدت حس گم شدن و تنهایی دارم . شاید یه مدت کوتاهی اینجاکمتر بنویسم. اما خیلی کوتاه. شاید یه کم انرژی بگیرم و نوشته هام از حالت مرثیه و ذکر مصیبت خارج بشن:)
این تنهایی و نبودن بغل طولانی واقعا آزاردهنده ست. هیچجوره هم رفع نمیشه یعنی اونی که باید هم بعضی وقتها تعلل میکنه :)
+ اینطور وقتها در حد یه کم مرهم گذاشتن رو دلم میرم به عزیزام میگم بغلم کنین اما متاسفانه فقط شروعی برای اشکی تر شدنه.
کاملا می فهمم چی میگی لیموجان
اخی عزیزم چقدغمگین بودی
چند روز پیش با دوستان صحبت حیوون خونگی بود یه دوستی پیشنهاد کرد عقاب بگیرم که به شرایط خودمم میخوره!
نوع محبت و توجهی که زن و مرد طالب اون هستن شاید شکل متفاوتی داشته بشه(مثل همین در آغوش گرفتن که میتونه تاثیر معجزهآسایی روی زن داشته باشه اما در مورد آقایون اینگونه نیست)، اما در ماهیت تفاوتی ندارن، به قول اریک برن همه ما نیازمند نوازشیم(نوازش به معنای مهر و توجه).
یه کارگردان ژاپنی هست به اسم یاساجیرو اُزو که تم اغلب فیلمهاش تنهاییه که من اسمش رو گذاشتم "تنهایی گریزناپذیر انسان" تنهایی که ازش گریزی نیست، اینکه بالاخره جدا شدن بخشی از سرنوشت آدمی ست، جدایی از والدین، تنهایی به واسطه مرگ عزیزان و...
فیلمهای ازو در جهانبینی من و پذیریش و کنار اومدن با ماهیت تنهایی نقش مهمی داشتن.
* در مورد پست آخر هم سر فرصت و مفصل مینویسم.
اوووه یعنی واقعا عقاب گونه زندگی می کنین . چه عالی.
بله از تنهایی که گریز و گزیری نیست
واقعا ممنونم از صحبتهای خوب و به درد بخورتون
زن جَ موره؟!
دلت یه بگل طولانی و مهربانانه میخواد؟
یافت می نشود،گشته ای ما.
نیاز های انسان جسمی اند و روانی
خوردن و آشامیدن و سکس کمترین جسمانی هاشه.
خور و خواب به قول فردوسی
نیاز به تعلق به امنیت به مهر و محبت به پذیرش به احترام و به مقبولیت کمترین نیاز های روان.
بگذریم که« مورای»
۲۶ نیاز روان را می شمارد.
تو بگو ما که اندر خم به کوچه ایم
درست میگی رضوان جانم . اندر خم یک کوچه ایم چه فردی چه اجتماعی
سلام
من خیلی وقته میخونمت
چرا باید چند روز قوی نبودن و نوشتن ازش توی وبلاگ ناسناس خودت هم در گیر شرم و اجتناب میشی؟
سلام ممنونم سهیلاجان چه چیز خوبی گفتی. انگار من مدام باید جار بزنم که نگام کنین چه قویم.
همه ما یه وقتهایی نیاز داریم با خودمون تنها باشیم. از یه جایی به بعد هم باید پذیرفت که فلان آرزو و خواسته و نیازنون هرگز تامین نمیشه و در واقع تامین شدنش یه فیلم خیالیه. اون وقت بیشتر خودمون رو در آغوش میگیریم. برای خودمون وقت میگذاریم و بهش رسیدگی میکنیم تا بهتر بشه حالش.
بله لیلی جان به گمونم این روزاسوگوار آرزوهاییم که میدونم دیگه برآورده نمیشن.
عزیزم
بغل برای تو
ممنونم مانی جان
بیا خودم بگلت کنم
بگل طولااااااااانیییییییییبب
نبینم غمت رو
گوزل بالاجانم