دیشب خیلی خسته طور نشسته بودم و طبق معمول داشتم به کارای زشتم فکر می کردم. یکی از زشت تریناشم این بود که ورزش نکرده بودم و هی با خودم می گفتم زچه رو؟ مانع کجا بود؟ دیدم زینرو که خیلی لاجون و بیحال بودم:) البته که نماینده ی سوال کننده اصلا ازین پاسخ قانع نشد و کماکان استیضاح ادامه داشت که زنگ در به صدا درومد.
البته قبلش اس ام اسی فهمیده بودم که تا یکی دوساعت آینده صدای زنگ در درمیاد.
خلاصه برادرم بود و کلی سوغاتی از ولایت آورده بود. بعد که همه رو برام چید روی میز و رفت با دیدنشون یهو اشک تو چشام جمع شد. با خودم گفتم طفلک مادرم با اون کمر و پاش چقدر زحمت جمع و جور کردن اینارو کشیده. فکر کن این سبد کوچولوهارو از انباری آورده رفته تو باغ انگور چیده. مطمئنم بابا بهش گفته این انگورا هنوز خوب نرسیدن. بعد مامانم جواب داده آخه دخترم اینجوری یه ذره ترش و شیرین دوست داره.
بعد میدونه من خیار دوست دارم کلی خیار چیده و لای دستمال پیچیدتشون. بعد رفته گردو چیده و حتما با خودش گفته کم بچینم چون این چیزا کثیف کاری داری و دخترم خوشش نمیاد. بعد رفته ببینه بوته فلفلا چیزی توشون پیدا میشه دوسه تا دلمه ای و اینا بوده همونارم گذاشته.
موقع چیدن گوجه ها گفته عیب نداره یه ذره سبز و نارسن. دخترم اینجوری بیشتر دوست داره و ...
بعدم دوباره افتادم به استیضاح خودم که بیا همش میای اینجا و میگی مادرم ال و بل. مادر طفلکت اینقدر به فکرته و خلاصه که شیم آن یو:) این یکپارچه دیدن آدما چقدر کار سختیه. چقدر سلامت و بلوغ فکری لازم داره.
هیچی دیگه عکس از آب گذشته هارو براتون میذارم و خودمم زبان در کام میگیرم.
هیچ سبزی و میوه ای به اندازه محصولات تازه چیده شده خوووب و دلنشین نیست. نوش جان
ممنونم جات خالی لیموجان
حواست هست مادرت را چقدر بالابردی در نظر ما؟این تعهدت به مادر ستودنی بود.ما مادرا انتظار داریم هر کار خوب اندک مون را بزرگ جلوه دهید وهر ایرادی داریم با توجیه های من در آری تون کمرنگ حلوه بدین.به این بچه میگیم فرزند صالح ،فرزند هلف،گلی از گلهای بهشت.
قربون شما برمممم
چقدر عالی حس مادرانه اش رو درک کردی نوش جونت یکپارچه دیدن آدما اصطلاح قشنگیه منظورت چیه
فرشته جانم یکپارچه دیدن یعنی این که وقتی از کاراشون ناراحتی یهو تو ذهنت نرن تو دسته ی بدها و آزارگرها. در عین ناراحتی بتونی تو ذهنت یه تعادلی ایجاد کنی بین خوبیا و بدیاشون و ....
زنده باد مادرجان
از آب گذشته ها نوش جان
ممنونم مانی عزیز
عکس : خودش یک تابلو هنری شده
نمیشه این ارزیابی نظرها را فعال کنی؟ دوست دارم به بعضی ها مثبت منفی بدم
عه الان هم غریبه ای هم بیکار
نه خب این کامنتارو برای من نوشتن و من نظرم به همه شون مثبته
در مورد میوههای روی میز باید بگیم میوههایی که هست یا میوههایی که بود!؟
خدا مادر رو سلامت بدارد. فکر میکنم اغلب دچار این دوگانگی با والدین هستیم، رفتار و حرفهایی که ناراحت مون میکنه که گاهی ریشه در دلسوزی پدرانه/مادرانه داره، از طرفی محبت عمیق شون که به اشکال مختلف بروز پیدا میکنه، مثل همین کار مادر گرامیتون.
اگه سوال نابجایی نیست، ولایت هاردادی؟!
به گمونم کم کم باید بریم سراغ ماضی بعید:))
بله درسته دیگه باید پذیرفت همینین که هستن قصار گفتم
نه نابجا که اصلا نیست اما خب چون من به شکل مدبوحانه سعی دارم یه پرایوسی کج دار و مریزیو تو این وبلاگ داشته باشم، بهین این باشه که بگیم یکی از ولایات آذری زبان
برگه زردآلو و مغز بادوم گفتی که مچم را بگیری؟
واقعا دوست دارم اینا را ولی من اون نیستم.
پارانوید نشو من دو سه هفته است میشناسمت
نه خب چرا پارانویید؟ کدوم نیستی؟
نوش جانت مخصوصا اون خیارهای جذاب و سرحال.
خدا مادر قشنگت رو حفظ کنه
میگم وقتی خودت رو استیضاح میکنی چطوری از اون سیکل معیوب خودتو میکشی بیرون؟ من خیلی وقته نمی ذارم پام بره توی باتلاقش چون اگه برم دیگه به این رااااحتی ها ول کن نیست که نیست.
ممنونم نرگس جانم جات خالی
نه خب مدتیه پذیرفتم این حالو. میذارم بیاد و بعد باهاش یه چالش ریزی می کنم میره پی کارش. اگه بخوام ازش فرار کنم بعدش باتلاق میشه واقعا.
اوا اینارا
اینهمه خیار؟نیُفتی به زحمت درست کردن خیار شور؟اینهمه انگور را کجا جاسازی کنیم؟گردوهارو(ذوق)فلفل و گوجه ارگانیک،به به !نوش جان خودت و مهمانت(قره بالا).چقدر التماس کردم پسر جان ! منو ببر تهران برم« هنوز زندگی» را بیابم ،گفت نه.این مامان عاشق فرزند را طلا نگیریم ،پس چه کنیم؟بذار برگردند تهران، میام سر خیابون جمال زاده جنوبی وامیستم بیایی دنبالم بِبَری ببینم شون.
رضوان جانم نصف بیشترشونو از دیشب خوردم به خیارشور نمیرسه که
جای شما واقعا خالیه. تشریف بیارین رو سر من جا دارین
برا عکس پست قبل و صبحونه همچین حسی نداشتم ولی برای عکس این پست دلم خواست انگشتمو بزنم روی گلس موبایل تق تق کنم بگم پیاز هم بخور! :) (دو دست بر آسمان در حال دعا برای اینکه جوکشو بلد باشین نخواد توضیح بدم)
ما میگیم آللاه بیربیریزه چوخ گورمسین!
باغبان جانم جوکشو بلدم . تو فکر کن جوکی به زبون فارسی و ترکی باشه و من بلد نباشم
ما میگم قوربانن اولوم آخه گوزل
چه عکس خوش آب و رنگی
دست مادرجان درد نکنه
کی بیایم حالا؟؟؟
قدم بر سر چشم بنه گوزل بالاجان
اااا یعنی مامانت اینا تهران نیستن؟ من فک میکردم خیلی ب هم نزدیکید و طرفای مرکز هم خونتونه!!!! چرا واقعن؟؟!
میناجانم تو فصل گرما میرن ولایت بعد دوباره برمیگردن
زنده باد مادرتون.
مهمون نمیخوایین؟
میگم آشنا میزنی
برگه زردآلو و مغز بادومم هست چون دوست داشتی میگم
آخی الهی خدا حفظشون کنه سایشون مستدام
ممنونم
نوش جونت عزیزم، کلا استیضاح و عذاب وجدانو بذار کنار راستی عکس صبحونه دیروز هم دیشب برام باز شد، صبحونتون عالی بود که
سمیراجانم جات خیلی خالیه
نه عذاب وجدان ندارم خدایی.
سلام و درود
تعریف هات از مادرت من رو هم شرمنده کرد!؟ منم همه ش غر میزنم به خدا از دست مامانم ولی این کاراشو نمی بینم!؟
واقعا یعنی ما بچه های بدی هستیم؟!
سلام ماهش جان
ما تو هردوحال خوبیم و احساساتمون معتبر. چه اونوقتی که غر می زنیم و ناراحتیم و چه وقتی که قدرشناس و با محبتیم.
چون آدمیم هردو هیجان متناقضو با هم داریم.