هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

از آب گذشته ها:)

دیشب خیلی خسته طور نشسته بودم و طبق معمول داشتم به کارای زشتم فکر می کردم. یکی از زشت تریناشم این بود که ورزش نکرده بودم و هی با خودم می گفتم زچه رو؟ مانع کجا بود؟ دیدم زینرو که خیلی لاجون و بیحال بودم:) البته که نماینده ی سوال کننده اصلا ازین پاسخ قانع نشد و کماکان استیضاح  ادامه داشت که زنگ در به صدا درومد. 

البته قبلش اس ام اسی فهمیده بودم که تا یکی دوساعت آینده صدای زنگ در درمیاد. 

خلاصه برادرم بود و کلی سوغاتی از ولایت آورده بود. بعد که همه رو برام چید روی میز و رفت با دیدنشون یهو اشک تو چشام جمع شد. با خودم گفتم طفلک مادرم با اون کمر و پاش چقدر زحمت جمع و جور کردن اینارو کشیده‌. فکر کن این سبد کوچولوهارو از انباری آورده رفته تو باغ انگور چیده. مطمئنم بابا بهش گفته این انگورا هنوز خوب نرسیدن. بعد مامانم جواب داده آخه دخترم اینجوری یه ذره ترش و شیرین دوست داره. 

بعد میدونه من خیار دوست دارم  کلی خیار چیده و لای دستمال پیچیدتشون. بعد رفته گردو چیده و حتما با خودش گفته کم بچینم چون این چیزا کثیف کاری داری و دخترم خوشش نمیاد. بعد رفته ببینه بوته فلفلا چیزی توشون پیدا میشه دوسه تا دلمه ای و اینا بوده همونارم گذاشته‌. 

موقع چیدن گوجه ها گفته عیب نداره یه ذره سبز و نارسن. دخترم اینجوری بیشتر دوست داره و ...

بعدم دوباره افتادم به استیضاح خودم که بیا همش میای اینجا و میگی مادرم ال و بل. مادر طفلکت اینقدر به فکرته و خلاصه که شیم آن یو:) این یکپارچه دیدن آدما چقدر کار سختیه. چقدر سلامت و بلوغ فکری لازم داره. 

هیچی دیگه عکس از آب گذشته هارو براتون میذارم و خودمم زبان در کام میگیرم. 

نظرات 16 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 19 شهریور 1402 ساعت 11:20 https://lemonn.blogsky.com/

هیچ سبزی و میوه ای به اندازه محصولات تازه چیده شده خوووب و دلنشین نیست. نوش جان

ممنونم جات خالی لیموجان

رضوان یکشنبه 19 شهریور 1402 ساعت 08:19 http://nachagh.blogsky.com

حواست هست مادرت را چقدر بالابردی در نظر ما؟این تعهدت به مادر ستودنی بود.ما مادرا انتظار داریم هر کار خوب اندک مون را بزرگ جلوه دهید وهر ایرادی داریم با توجیه های من در آری تون کمرنگ حلوه بدین.به این بچه میگیم فرزند صالح ،فرزند هلف،گلی از گلهای بهشت.

قربون شما برمممم

فرشته شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 21:56

چقدر عالی حس مادرانه اش رو درک کردی نوش جونت یکپارچه دیدن آدما اصطلاح قشنگیه منظورت چیه

فرشته جانم یکپارچه دیدن یعنی این که وقتی از کاراشون ناراحتی یهو تو ذهنت نرن تو دسته ی بدها و آزارگرها. در عین ناراحتی بتونی تو ذهنت یه تعادلی ایجاد کنی بین خوبیا و بدیاشون و ....

mani شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 19:42

زنده باد مادرجان
از آب گذشته ها نوش جان

ممنونم مانی عزیز

غریبه شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 18:30

عکس : خودش یک تابلو هنری شده

نمیشه این ارزیابی نظرها را فعال کنی؟ دوست دارم به بعضی ها مثبت منفی بدم

عه الان هم غریبه ای هم بیکار
نه خب این کامنتارو برای من نوشتن و من نظرم به همه شون مثبته

لویی شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 18:07

در مورد میوه‌های روی میز باید بگیم میوه‌هایی که هست یا میوه‌هایی که بود!؟

خدا مادر رو سلامت بدارد. فکر می‌کنم اغلب دچار این دوگانگی با والدین هستیم، رفتار و حرف‌هایی که ناراحت مون می‌کنه که گاهی ریشه در دلسوزی پدرانه/مادرانه داره، از طرفی محبت عمیق شون که به اشکال مختلف بروز پیدا می‌کنه، مثل همین کار مادر گرامی‌تون.

اگه سوال نابجایی نیست، ولایت هاردادی؟!

به گمونم کم کم باید بریم سراغ ماضی بعید:))
بله درسته دیگه باید پذیرفت همینین که هستن قصار گفتم
نه نابجا که اصلا نیست اما خب چون من به شکل مدبوحانه سعی دارم یه پرایوسی کج دار و مریزیو تو این وبلاگ داشته باشم، بهین این باشه که بگیم یکی از ولایات آذری زبان

بیکار شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 18:02

برگه زردآلو و مغز بادوم گفتی که مچم را بگیری؟
واقعا دوست دارم اینا را ولی من اون نیستم.
پارانوید نشو من دو سه هفته است میشناسمت

نه خب چرا پارانویید؟ کدوم نیستی؟

نرگس شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 16:41

نوش جانت مخصوصا اون خیارهای جذاب و سرحال.
خدا مادر قشنگت رو حفظ کنه
میگم وقتی خودت رو استیضاح میکنی چطوری از اون سیکل معیوب خودتو میکشی بیرون؟ من خیلی وقته نمی ذارم پام بره توی باتلاقش چون اگه برم دیگه به این رااااحتی ها ول کن نیست که نیست.

ممنونم نرگس جانم جات خالی
نه خب مدتیه پذیرفتم این حالو. میذارم بیاد و بعد باهاش یه چالش ریزی می کنم میره پی کارش. اگه بخوام ازش فرار کنم بعدش باتلاق میشه واقعا.

رضوان شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 15:04 http://nachagh.blogsky.com

اوا اینارا
اینهمه خیار؟نیُفتی به زحمت درست کردن خیار شور؟اینهمه انگور را کجا جاسازی کنیم؟گردوهارو(ذوق)فلفل و گوجه ارگانیک،به به !نوش جان خودت و مهمانت(قره بالا).چقدر التماس کردم پسر جان ! منو ببر تهران برم« هنوز زندگی» را بیابم ،گفت نه.این مامان عاشق فرزند را طلا نگیریم ،پس چه کنیم؟بذار برگردند تهران، میام سر خیابون جمال زاده جنوبی وامیستم بیایی دنبالم بِبَری ببینم شون.

رضوان جانم نصف بیشترشونو از دیشب خوردم به خیارشور نمیرسه که
جای شما واقعا خالیه. تشریف بیارین رو سر من جا دارین

باغبان شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 13:52

برا عکس پست قبل و صبحونه همچین حسی نداشتم ولی برای عکس این پست دلم خواست انگشتمو بزنم روی گلس موبایل تق تق کنم بگم پیاز هم بخور! :) (دو دست بر آسمان در حال دعا برای اینکه جوکشو بلد باشین نخواد توضیح بدم)
ما میگیم آللاه بیربیریزه چوخ گورمسین!

باغبان جانم جوکشو بلدم . تو فکر کن جوکی به زبون فارسی و ترکی باشه و من بلد نباشم
ما میگم قوربانن اولوم آخه گوزل

قره بالا شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 13:44 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

چه عکس خوش آب و رنگی
دست مادرجان درد نکنه
کی بیایم حالا؟؟؟

قدم بر سر چشم بنه گوزل بالاجان

مینا شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 13:03

اااا یعنی مامانت اینا تهران نیستن؟ من فک میکردم خیلی ب هم نزدیکید و طرفای مرکز هم خونتونه!!!! چرا واقعن؟؟!

میناجانم تو فصل گرما میرن ولایت بعد دوباره برمیگردن

بیکار شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 12:45

زنده باد مادرتون.

مهمون نمیخوایین؟

میگم آشنا میزنی
برگه زردآلو و مغز بادومم هست چون دوست داشتی میگم

همه چی عالیه شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 12:32

آخی الهی خدا حفظشون کنه سایشون مستدام

ممنونم

سمیرا شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 11:42

نوش جونت عزیزم، کلا استیضاح و عذاب وجدانو بذار کنار راستی عکس صبحونه دیروز هم دیشب برام باز شد، صبحونتون عالی بود که

سمیراجانم جات خیلی خالیه
نه عذاب وجدان ندارم خدایی.

ماهش شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 11:38 http://badeyedel.blogsky.com

سلام و درود
تعریف هات از مادرت من رو هم شرمنده کرد!؟ منم همه ش غر میزنم به خدا از دست مامانم ولی این کاراشو نمی بینم!؟
واقعا یعنی ما بچه های بدی هستیم؟!

سلام ماهش جان
ما تو هردوحال خوبیم و احساساتمون معتبر. چه اونوقتی که غر می زنیم و ناراحتیم و چه وقتی که قدرشناس و با محبتیم.
چون آدمیم هردو هیجان متناقضو با هم داریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد