هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

آخرین جمعه ی تیرماه و مردی به نام اوتو

 یه ماه از تابستون تموم شد. آدم نمیدونه  ناراحت باشه که روزا اینقدر تند و تند می گذرن و عمرش در حال تموم شدنه  یا خوشحال باشه که زودتر داریم میرسیم به خنکی پاییز.  کلا این زندگی پر از دیلما و چالشهای عجیبه و خنده دار همیشگیه:) لااقل از نظر من که این طوریه.  هرچیزی لامصب بهایی داره. تا هزینه نکنی هیچی گیرت نمیاد. اینجام باید از عمرت هزینه کنی تا تابستونو رد کنی و جایزه ات بشه پیاده روی زیر نم نم بارون پاییز و دیدن درختای پر از رنگ و  طبیعتی که به نظر من قشنگ ترین حالتش تو پاییزه. شایدم این نظرم به خاطر یه کمی شاعر مسلکیم هم باشه.  چون استاد اخوان ثالث هم پاییز رو تو شعر باغ بی برگی، پادشاه فصلها میدونه. دونین دیگه شاعرا یه کمی زیادی رقیقن. همینم باعث میشه شعراشون دنیامونو قشنگ کنن و با شعراشون یه کمی  احساس و لطافت بیارن رو زبری و زمختی منطق روزگار. 

حالا کاری به این حرفها ندارم.  اصل حرفم یه چیز دیگه بود. اونم این که بالاخره نشستم فیلم مردی به نام اوتو رو دیدم.  ازون فیلما بود که مدتهاست دانلودش کردم اما دلم میخواست خیلی سر صبر ببینمش. سر حوصله تمام لحظه هاشو ذره ذره بچشم.  امروز حس کردم وقتشه. آمادگیشو دارم. دیگه نگم براتون که چه کیفی کردم باهاش و چه حال خوبی داشت دیدنش. حتی داستانشم برام اسپویل بود. یعنی دو سه سال پیش کتابشو خونده بودم. اما فیلم به قدری ظریف و دقیق ساخته شده و تام هنکس به قدری توش خوبه که شما بی خیال کلیت داستان، با دقایق و ظرایف کار همراه همراه میشین. 

چند جاییشم اشکم درومد. یه چیزیو تو قلب آدم قلقلک میده این فیلم که  همراه با حزنه و اندوه. حتی برای من همراه با حسرت. همونجا که خانوم مرضیه میگن خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته، در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته.... خلاصه که به شدت توصیه اش می کنم. یعنی چه کتابشو خوندین چه نخوندین، دیدن این فیلمو از دست ندین. فقط خیلی سر صبر و حوصله ببینینش . 

خب دیگه قشنگ  از نوشته ام تا اینجا میشه فهمید که چقدر رقیقم امروز. از حد گذشته رقتم اصلا:) این میزان از رقت و لطافت، فقط به درد شاعری میخوره و زیاد با منطق روزگار سازگار نیست. بس که  این منطق غلیظه و زبر. یه وقتایی حتی حس می کنم تنظیمات کارخونه ام واسه یه جایی دیگه تنظیمه و من اشتباهی اومدم تو این زندگی. بعد به خودم نهیب میزنم که کامان بیب! داری از زیر مسیولیت زندگیت شونه خالی می کنی . روش جدید زنجموره یاد گرفتی آیا؟ زینرو در نطفه خفه می کنم چنین مباحثیو. 

اوضاع امن و امانه البته که من هنوز نتونستم خلقمو و سطح انرژیمو بالا بیارم. بازم البته که هیچ تلاشی برای این کار نکردم  جز سومصرف داروهای مسکن:)  اسم علمی فرت و فرت ژلوفن و استامینوفن و ناپروکسن خوردن میشه سو مصرف مسکنها:)  کار درستی نیست اصلا. به خاطر همینم میگم باید درجه رقت و حساسیتمو بکشم پایین. بچسبم به زندگیی که این روزا با همه پوچی اصلا ازش سرشار نیستم.  چاشنی شور زندگیم ته کشیده....