هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

مرخصیام داره تمومی میشه:)

میدونین ادامه عنوان مطلب چی میشه؟ این که من هنوز استراحت درست درمونی نکردم! دیروز که خب اونجوری مجبور شدم بزنم به  خیابون و کلی شلوغی و پلوغی تا اون سر شهرو تحمل کنم امروزم که وقت مزو داشتم . ماشین بردم ولی هم گرم بود و هم به شدت ترافیک. کولر ماشینکم هم خوب کار می کنه ولی واقعا هوا گرم بود. 

یه جاییو رو هم تو اون شلوغ پلوغیای کلینیکی که میرم نشون کردم یه بوستان محلیه . ماشینمو بردم زیر درخت پارک کردم  و پنج دقیقه ای پیاده روی میشه تا کلینیک. خلاصه که هم دیداری با دوستام تازه شد هم این که مزوی دوممو انجام دادم. بعدم واقعا تو شلوغی و قیامت عصر تهران برگشتم خونه. به گمونم خیلی دیر دیر بیرون رفتنم باعث میشه که اینقدر شلوغی به چشمم بیاد. 

بعدم  که رسیدم خونه نیم ساعت بعدش بارون گرفت. خداروشکر که من رسیده بودم وگرنه ماشینم کر و کثیف می شد اساسی! با یکی از دوستام تلفنی حرف زدم و بعدم ماکارونی گرم کردم با ترشی و سبزی خوردم. یه کار دیگه هم کردم اونم این که یه فیلم هلندی بسیار بسیار قشنگ که با صحنه هاش مسحور میشین هم دیدم به اسم close.  هرچند بسیار غمگین بود و اشک ها فشاندم ولی  خیلی دوسش داشتم. 

دکتر امروز گفت تا 24 ساعت نباید ورزش کنی و اینها. گفتم ای بابا من عادت دارم به تمرینای روزانه ی سخت! خلاصه بدین گونه من عذر شرعی دارم دیگه واسه ورزش نکردن. به گمونم داره میشه ده روز که از جام تکون نخوردم. خیلیم واقعا ناراحتم ازین موضوع. انگار تنها کار مفیدی بود که می کردم. تنبلی  کردم و مدام بهونه تراشیدم. حالا تلاش می کنم این چرخه ی معیوبو بشکنم. جالبه هم از کار مرخص کردم خودمو هم از ورزش. کلی هم خاصه خرجی داشتم. امروز یه سری کارای دیگه پوستی هم انجام دادم یه سه تومنی هزینم شد. مابقی پول منجوقدوزیم که دادم. رسما چیزی برام نمونده دیگه. 

برم یه زنگ به مادرم بزنم و اگه بشه یخورده درس بخونم. بدجوری باز امیدمو از دست دادم و خودمو باختم. یه کمی که اوضاع مالیم سر و سامون بگیره تراپیامو خیلی جدی و مستمر دوباره شروع می کنم.  این پایین بودن خلقم دیگه داره زیادی طولانی میشه .