هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

تمام دلبرکان شوت من!

خوابم نبرده هنوز.‌ یه لاوری هم دارم از قدیم که خیلی سنش کمتر از منه. گاه و بیگاه پیداش میشه و ابراز عشق و ارادت می کنه. چندماه پیش که خیلی بی اعصاب بودم از جان جان گفتنش کلافه شدم ، از همه جا بلاکش کردم غیر از اینستاگرام. 

اونجام تو دایرکت هر چی میگفت خیلی وقتا نخونده پاک میکردم. تا این که باز امشب نوشته بود حس کردم حالت خوب نیست و وقتی تو خوب نباشی حال منم بده و این اراجیف تین ایجری. 

منم براش نوشتم برو بخواب بچه وقت خوابت دیر شده. و بعد کلی خوشحال شده بود که جواب دادم و هی از دلتنگی می نوشت و غیره. یعنی این بچه یه روزی شاگرد من بوده. حالا بچه پررو اومده ادعای عشق و عاشقی داره. به خود الوهیتش سوگند که تو این دنیا من با چراغ نفتی دچار برق گرفتگی میشم:))

بگذریم. دی لوییسم که بلاک کردم و به قول دوست هنوزم زندگیمو با کارای مفید پر نکردم چونکه گاهی مثل امشب یادش میفتم! دوست درست میگه. رسما هیچ کار نمی کنم و همون اتساعات جسمی کارو  دست گرفته. ممکنه بپرسین اتساعات جسمی چیه؟ همون گشادی معمول و متداول خودمونه:)))))

تالمات روحی هم اتفاقا ناشی از همین اتساعات جسمیه به خدا! یه دورباطله در مجموع.  به این شکل که اتساع اون ناحیه باعث میشه شما هیچ کاری نکنی.  بعد ازین که هیچ کاری نکردی قلبت به الم و درد میاد. بعد قلبت که درد گرفت و حالت که بد شد به لحاظ روحی، همه انرژیت میره و یه ذره دیگه متسع تر به زندگانی ادامه میدی و بعد باز تالم روحی و قس علیهذا! 

یه بنده خدای دیگه هم هست آشنای خیلی دوره. اونم امشب پیام داده بود که زنگ زدم جواب ندادی. نکنه با من قهری؟ می خواستم بگم آخه مرد ناحسابی، من چه صنمی با تو دارم که برم تو کار قهر و آشتی. ولی خب کظم غیظ کردم و کاظم وار گفتم کاری کردی  که اگه من خبر دار بشم ممکنه باهات حرف نزنم؟ یعنی یجورایی زهرمم ریختم.  خلاصه که یه باب مکالمه ای میخواست باز بشه وی پی انمو خاموش کردم. 

چرا؟ چون اینم میره تو فاز این که خیلی عاشق سینه چاک منه و این حرفا. بعد مدلش اینجوریه که یه عاشق  سینه سوخته ی زبونیه. یعنی چی؟ یعنی فقط حرف میزنه. چهارسال پیش وقتی اولین بار ابراز علاقه و اینا کرد، گفتم بیاااا همینی که میخواستی شد. یه پسر خوب و آدم حسابی اینقدر دوستت داره. چی میخوای از زندگی؟ بعد کاشف به عمل اومد که آقا کلا فیتیش  گفتن عاشقتم رو داره. با همین خوشه و اصلا داغان و پوک از آب درومد. حالا هر از چندی میاد و مینویسه که من جان و دلشم. منم جواب میدم باشه حالا بهش میگم! 

به خدا که من  اگه هنوز کاملا خل نشدم لطف خود باریتعالاش بوده و بس:) میدونی بیشتر دلم واسه ساده دلیم که بار اول ذوق کردم از شنیدن حرفای قشنگش، میسوزه. یعنی رسما به فنا میرم واسه اون دل طفلک خودم. امشب که از سر بازش کردم. میتونم بلاکش کنم اما خب کلا بی آزاره. یعنی هر از چندی نمیدونم چی بهش الهام میشه میاد یه عشقم و جانم به من میگه و میره تا چند ماه بعد:)))

اون فنچ اولی زیاده روی میکرد که بلاکش کردم. هی بعد از اسمم جان و عزیزم و اینا می گفت و قربون صدقه هاش کیسه فریزر لازمم می کرد. در ضمن اصلا  خودشم یجوریه که کوچیکترین ارتباطم باهاش منو میبره تو زمره انسانهای پدوفیل:) شوخی می کنم اینقدر بچه نیست اما خب هر کی از من کوچیکتر باشه تو جنس مخالف، برام غیر قابل تحمل به نظر میرسه  برای این نوع ارتباطای عاطفی و پازتنری و اینا.  

خلاصه امشب همه رو ریختم براتون رو دایره ها! توجه کردین! این عشاقمو هیچ وقت جایی ازشون حرف نزده بودم:) تازه یه عاشق دیگه هم دارم. اون اینجوریه که باهاش دیت رفتم و فهمیدم هنوز با زنش زندگی می کنه و اینا. یعنی گفت طلاقش دادم و لی چون یه مشکلاتی تو آپارتمانش براش پیش اومده دارم باهاش زندگی می کنم که خونه شو عوض کنه:))) خداوکیلی انسان شریف و غیرتمندی خودشو معرفی می کرد اما خب یه کم ابلهانه به نظر میرسید کل موضوع. 

وقتی دید من با دیده ی شک و تردید و این که برو بابا چی میگی بهش نگاه می کنم گفت  تو حق داری باور نکنی! خداروشکر این حقو به من داد! خلاصه ایشونم ازون موقع تا حالا چندبار پیام داده که من دیگه کامل جدا شدم و این حرفها. منم اظهار تاسف کردم از جدایی کاملش و گفتم که من دیگه شرایط رابطه رو ندارم‌. اونم گفته موفق باشین. بعد باز چند وقت دیگه یه آپشن جدید علاوه بر جدا شدن رو کرده که مثلا ماشینشم عوض کرده. باز من گفتم مبارک باشه و ایشالله چرخاش برات بچرخه اما من میخوام ادامه تحصیل بدم و با پسر خاله امم ناف برم کردن:))))) 

حالا این فرد غیرتمند و شریف تو تلگرام یه فیلمی فرستاده بود که یه قلبی می تپید یه موجودی هم رو قلب چسب زخم میزد بعضی جاهاش. زیرشم نوشته بود تو برای قلب من همینی:))) 

یعنی من ساقیای اینارو زنده و سر حال و با یه ساک پر از مواد میخوام!

 اون دیت آخریه! اون که اصلا طرحی نو درافکنده بود تو دیت کردن. البته که من فقط تلفنی حرف زدم باهاش اما یجوری در مورد رابطه ی زن و مرد صحبت میکرد انگار تو ناف آمستردامیم. بعد بلافاصله در مورد صیغه ی شرعی داد سخن درمیداد. با خودم گفتم این ترک نخوره با این همه انبساط و انقباض. یه جا میگفت زن ها در خارج هر چی دارن از حقوق و خونه و ماشین میذارن اون وسط با پارتنرشون شریک میشن و این چیزا براشون مهم نیست( فکر کنم یه پنج سالی کانادا زندگی کرده بود. حالا به نظرم شاید ازونایی بود که به چرخای تریلی میچسبن و قاچاقی وارد مرز یه کشور میشن و بعدم میگیرنشون میبرن کمپ پناهندگی! الله اعلم) . بعد یه جا دیگه میگفت من زنی میخوام که خیلی کدبانو باشه و اینا. یه چیز چرتیم  به انگلیسی، تو بیوش نوشته بود که خیلی کالم و کایند و ریسپانسیبله و خلاصه قربون دست و پای بلوری خودش رفته بود اساسی. هی میگفت بیو من یه بار دیگه بخونین. من اونجا همه چیو نوشتم. 

منم حرصم گرفت گفتم اونجا همش از خودتون تعریف کردین و بعدم گفتین که زن خانه دار و کدبانو دوست دارین.گفت آره دقیقا:)) رسما از باغ خارج بود و این یکی واقعا از موتوری جنس متفرقه می گرفت. 

حالا چرا نشستم نصف شبی اینارو مینویسم چون به شدت اضطرابم سطحش بالاست. فردا باید از یازده سرکار باشم تا ۸ شب. فکرشم ناراحتم می کنه. البته وسطش تایم استراحت دارم ولی خب همش باید رو ایر باشم:)))

به خاطر همینم نشستم دارم مزخرف سر هم می کنم اینجا. البته که شمارم با سینه چاکام، آشنا کردم! این جوری بودم که بچه ها، عاشقای من! عاشقای من، بچه ها! به این حالت! 

حالا دیگه میرم و قول میدم دیگه بعد ازین از کم گویی و گزیده گویی بهره ی وافی و کافیو ببرم.