هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بلو ساندی

من امروز پنج به بعدم رو با شرح و تفصیل میخوام براتون بنویسم. هیچ چیز مفیدیم توش نیست و رسما گل شعره. در نتیجه به وقت خود ارزش نهاده و ازینجا دوری گزینید:)

بعد که ۶ کارو تعطیل کردم رفتم سراغ غذا درست کردن و حوالی هفت و ربع هم یک پلو مرغ جانانه ای خوردم با یه کاسه سالاد کاهوی مفصل. مسواکم زدم که یعنی اتمام خوردنیجات امروز. رفتم تشک سونامو آوردم و شروع کردم به چیدن کلندر فردا. نه کلندرم تو تشک نبود. من داخل تشک بودم و کلندرمم رو تبلتم و دستم:)) ته نمکم خداوکیلی. 

بعدم شروع کردم به پیاده کردن یه ایده جدید واسه پیج اینستاگرامم. البته که محتوا باید تولید کنم اما خب تکلیف عکسا روشن شد و منظورم از محتوا کپشن عکساست که میخوام خیلی بترکون و عالی دربیاد. 

بعد همونجا از همون مکان مقدس یعنی تشک سونا، زنگ زدم به مادرم و حرف زدیم و یه چیزایی در مورد دختر عمه ام گفت که فهمیدم فقط خودم رد ندادم انگار به شکل فامیلی  ژنای معیوب و نهفته مون فعال شدن!  یجوری ضایست که وقتی میخوام اینجا بنویسم سلول خاکستریای مغزم شروع به جلز ولز می کنن  که بابا اصلا در باور نگنجد ولش کن! 

بعد که از مادرم خداحافظی کردم ، دیگه بساط عیش و طرب سونارو جمع کردم و رفتم دوش گرفتم.  بعد یکهو جوری گشنه شدم که نشستم نون و پنیر و گردو و سنگک مفصلی خوردم. انگار نه انگار نخ دندونی و مسواکی در کار بوده:/

دوست هم چند روزیه بی حوصله است و یه کمی هم درگیر مریضی شده. وقتی اینجوریه دنیا تحملش سخت تر میشه برام. البته که احمقانه است این حالم و نباید اینجوری باشم. اما خب هستم دیگه. 

فردا روز شلوغ و پر و پیمونی هم دارم. هنوز بعضی از طلبای هفته ی پیشم وصول نشدن. خیلیم بلد نیستم وزه بازی درآرم و هی یادآوری کنم. کلا در مورد گرفتن حقم یه کمی بی دست و پام. البته که میدنا. اما خب الان لازم دارم. 

امروز از خونه بیرون نرفتم اصلا و هیچ فیلم و سریالیم ندیدم. کلنم دوساعت کار کردم.