هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز جمعه بیست و هشت بهمنه

خونه ی مادرم نرفتم. روی کاناپه خوابم برد و وقتی بیدار شدم  دلم نمی خواست از جام تکون بخورم. پاشدم لباس پوشیدم و آشغالارو بردم بیرون. نون و شیر و پنیر و تخم مرغ خریدم و برگشتم. نون ازین فانتزیای نان آوران گرفتم در واقع و شب نون و پنیر و خیار خوردم. 

مدام  دلم هری میریزه پایین. شدم مثل روزای اولی که فلانی رفت. همون جور گیج و گم. خدایی خیلی بد تموم شد. خیلی بد. البته که تموم کردن هیچ وقت خوب نیست اما بدیشم شدت و ضعف داره. این یکی از بدترینا بود. کاش واقعا یه پرسونال ترینر ی وجود داشت و کاش جمله ای که نوشتم کاملا درست و واقعی و راست بود. اما خب همش برای انتقام بود. برای اذیت کردن برای این  بود که زدی ضربتی، ضربتی نوش کن ! 

فردا هم با آزاد قرار گذاشتم. همین که این جمله رو اینجا نوشتم رفتم قرارمو اس ام اسی کنسل کردم. راستش حرف زدن با آزاد و قرارامون برای من فقط خستگی داره. فریحلم همین طور. همه ی انرژی روانیمو می مکن انگار. این روزا که انرژیی هم ندارم. 

اسفند سال گذشته بود که همه چی شروع کرد به زیادی خراب شدن. فروردین به بعدم داغون شد. بعد فکرشو بکن یک ساله من تو این رفت و برگشت احمقانه گرفتارم. خب معلومه خسته میشه آدم. تازه اون داستان زانودردم هم هست. فروردین و دویدنای از روی اضطراب زیاد و زانوی داغون شده. 

چهارصد و یک واقعا سخت بود و سخت گذشت. هرجوری که نگاش می کنم سال مهربونی نبود.این روزای آخرشم درسته تکلیفم روشن شد اما خب مسلما کار سخت و سخت تر میشه برام. به سو گفتم که به جاش سال جدید پاک پاکم. این غم کم شده و میتونم بگم سلام به یه سال جدید. 

احساس می کنم انگار دارم هذیون میگم و مینویسم. در حال حاضر دلم هیچ سلامی و هیچ سال جدیدی نمیخواد . دلم میخواد بخوابم و دیگه بیدار نشم.