هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هشتم بهمن روز خوبی بود

بعد از مدتها ساعت هشت و نیم از تو رختخواب زدم بیرون. خوشحال که چقدر امروز وقت دارم و این حرفها. دو ساعتی تلفنی با دوست گذروندم و تحلیل شرایط و چه باید کرد مثل همیشه. خوب بود. 

بعد رفتم خرید و قبلش هم ملافه هارا ریختم توی لباسشویی. نان و میوه و آجیل و شیر خریدم. برگشتم و کمی استراحت و بعد هم ورزش که دست بر قضا خوب و به موقع بود. احساس می کنم واقعا پیشرفت کردم و بدنم روی فرم آمده. لااقل حس کم شدن سایز دارم خیلی. شاید هم یک حس کاذب باشد اما در مجموع حسش حتی کاذب هم مشوق و خوشایند به نظر می رسد. 

یک ساعت و نیم درس گوش کردم. هنوز یادداشت برنمی دارم و این خوب نیست. اما قشنگ یاد گرفتم. 

برنامه ی سه روز بعدم را هم دقیق مشخص کردم و خدارا شکر اوضاع تا چهارشنبه خوب است. چهارشنبه هم مبل تک جدید را تحویل میگیرم و خانه رنگ و رویی پیدا می کند. 

با دی لوییس اتمام حجت کردم. این بار توپ را انداختم توی زمین خودش  و گفتم که تصمیمش را بگیرد. باید از اول هم همین کار را می کردم به جای کارهای احمقانه و تیم ایجرانه ی بلاک کردن و کارهای مشابهش. 

پاشنه ی آشیل این آدم همین چیزی است که گفتم. خودش راهش را می کشد و می رود. نیازی هم نیست که من مدام  در معرض قرار بگیرم و مثل معتادی که خمار است بروم سراغ مواد . این هم خوب بود. هرچند که جواب طلبکارانه و مسخره ای داده بود اما دیگر مهم نیست. مهم این است که حالا دیگر جای هیچ عذر و بهانه ای وجود ندارد. 

خلاصه که از امروز راضیم روز خوبی بود.