هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

سوم دیماه شد و من کجا هستم و چه می کنم

به گمانم این که از یک کار حال خوب کن مثل نوشتن روزانه توی وبلاگ طفره میروم، یعنی من اعتقادی به  کار خوب برای خودم ندارم. خب واقعیت دردناکی هم هست. میم می گفت دوستی دارد که توی بدترین شرایط هولی خودش را دارد. حتی شده با خوردن یه چای یا دمنوش تو ی کافه. حتی شده با ویندوشاپینگ کردن از فروشگاههایی که دوستشان دارد. اما من انگار راه نفس را به خودم می بندم و تشویق پیشکش، مدام در حال تنبیه خودمم. 

یک ماهی هست که برگشته ام به یک رابطه ی نباتی. میگویم نباتی چون رسما علایم حیاتی این رابطه قطع شده بود و با تنفس دهان به دهان به زندگی برش گرداندم. خیلی رنگ و بویی از ذوق و شوق ندارد. اما خب هست. 

دوتا سفر خوب هم باهم رفتیم. خستگی در کن بودند. سفرهای یکروزه هم به بوته ی فراموشی سپرده شد و یه کمی لاکچری طور شدم دوباره. آدم وابسته همین طور است دقیقا. با بودن یک نفر توی زندگیش جان میگیرد و اعتماد به نفسش برمی گردد. من هم همین طور شده ام. 

حجم کارم کم شده البته به همان میزان هم درآمدم پایین آمده. راضیم. برنامه ی جدیدم با تنبلی و اهمال کاری همیشگیم روبرو شد. امروز پی اش را می گیرم حتما. از زیر کار جدی در میروم و دلم میخواهد روی سطح بمانم. کارهای تکراری روزمره بکنم و بزنم توی کار بافتنی و ترشی درست کردن. حتی دلم نمی خواهد کتاب بخوانم . دلم نمیخواهد فکر کنم. دلم نمی خواهد برنامه بریزم و هدفگذاری کنم. دلم می خواهد تعلیق و تردید همیشگیم را ادامه بدهم و هی بگویم ببینم حالا چی پیش میاد و....

اما خب نمی شود دیگر. این دل خواستنهای من رسما راه به ترکستان می برند و بس. تجربه ی زیسته همین را می گوید. باید یک جایی پاشنه ی کفش را ور کشید و کاری کرد.‌

من از امروز استارت پاشنه کشی را زدم . برنامه هایی دارم که باید به نتیجه برسندتا من کمی احساس راحتی کنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد